یشکلغتنامه دهخدایشک . [ ی َ ] (اِ) دندان بزرگ بود از آن ِ ددان . (لغت فرس اسدی ). چهار دندان بزرگ پیشین بهایم و سباع . (یادداشت مؤلف ). ناب و دندان بزرگ جانوران سبع و وحشی . (ناظم الاطباء). دندان بزرگ شیر و فیل و گرگ و اسب و سگ که به عربی ناب و به هندی کچلی وکیلا گویند. (غیاث ) (آنندراج ) (
یشکفرهنگ فارسی عمیددندان؛ دندان تیز و برندۀ جانوران درنده: ◻︎ بسپاریم دل به جستن جنگ / در دم اژدها و یشک نهنگ (عنصری: ۳۶۸).
تونل شوکshock tunnelواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در آن سیال با سرعت بالا جریان مییابد و شوکهایی با ماخ 6 تا 25 تولید میکند
لولۀ شوکshock tubeواژههای مصوب فرهنگستانتونل بادی که در پژوهشهای فوقِصوتی کاربرد دارد و در آن سیال با فشار بالا جریان مییابد و در آزمونگاه به سرعت بسیار بالایی میرسد
مرحلۀ شوک و انکارdenial and shock stageواژههای مصوب فرهنگستاننخستین مرحله از پنج مرحلۀ فرایند مرگ که دورۀ زودگذر و حادی است و در آن فرد با شناسایی و پذیرش اینکه به یک بیماری کشنده مبتلاست، دچار اضطراب شدیدی میشود
یشکردهلغتنامه دهخدایشکرده . [ ی َ ک َدَ / دِ ] (اِ) یک نوع ساز گردن درازی که آن را با کمان مانندی می نوازند. (ناظم الاطباء). کلمه ٔ فارسی است به معنی قسمی ساز از ذوات الاوتار. (یادداشت مؤلف ).
یشکریلغتنامه دهخدایشکری . [ ی َ ک ُ ری ی ] (اِخ ) عبیداﷲبن سعیدبن یحیی بن برد سرخسی یشکری ، از راویان بود و از یحیی بن سعید روایت کرد. ابن خزیمه و محمدبن اسحاق ثقفی و جز آن دو از او روایت دارند. یشکری به سال 241 هَ . ق . در سرخس درگذشت . (از لباب الانساب ).<br
یشکریلغتنامه دهخدایشکری . [ ی َ ک ُ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به یشکربن وائل که برادر بکر و تغلب بن وائل بود و گفته اند او یشکربن بکربن وائل بود و آن درست تر است . (از لباب الانساب ).
یشکریلغتنامه دهخدایشکری . [ ی َ ک ُ ری ی ] (اِخ ) ورقأبن عمربن کلیب یشکری و گفته اند شیبانی ، اصل او از خوارزم و یا از مرو و یا از کوفه بود. در مدائن سکنی گزید و در آنجا از عمروبن دینار و جز وی روایت کرد و شعبه و ابن المبارک و دیگران از او روایت دارند. وی در حدیث ضعیف بود. (از لباب الانساب ).
ذونابلغتنامه دهخداذوناب . (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از درنده مثل گرگ وشیر چه ناب بمعنای دندان یشک است . (غیاث اللغات ).- امثال :شر اهر ذاناب ؛ شری که ببانگ آورده است خداوند یشک را.
دندان گرازلغتنامه دهخدادندان گراز. [ دَ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه دندانهای بلند دارد. که دندانهای بلند و دراز دارد چون یشک گراز. بزرگ و ستبر دندان . انیب . (یادداشت مؤلف ).
شدیارفرهنگ فارسی عمید= شدکار: ◻︎ به زخم پای ایشان کوه دشت است / به زخم یشک ایشان دشت شدیار (عنصری: ۳۹)، ◻︎ یکی را زمین بوستان است و شوره / یکی کشت و فالیز و شدیار دارد (ناصرخسرو۱: ۲۲۳).
یشکردهلغتنامه دهخدایشکرده . [ ی َ ک َدَ / دِ ] (اِ) یک نوع ساز گردن درازی که آن را با کمان مانندی می نوازند. (ناظم الاطباء). کلمه ٔ فارسی است به معنی قسمی ساز از ذوات الاوتار. (یادداشت مؤلف ).
یشکریلغتنامه دهخدایشکری . [ ی َ ک ُ ری ی ] (اِخ ) عبیداﷲبن سعیدبن یحیی بن برد سرخسی یشکری ، از راویان بود و از یحیی بن سعید روایت کرد. ابن خزیمه و محمدبن اسحاق ثقفی و جز آن دو از او روایت دارند. یشکری به سال 241 هَ . ق . در سرخس درگذشت . (از لباب الانساب ).<br
یشکریلغتنامه دهخدایشکری . [ ی َ ک ُ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به یشکربن وائل که برادر بکر و تغلب بن وائل بود و گفته اند او یشکربن بکربن وائل بود و آن درست تر است . (از لباب الانساب ).
یشکریلغتنامه دهخدایشکری . [ ی َ ک ُ ری ی ] (اِخ ) ورقأبن عمربن کلیب یشکری و گفته اند شیبانی ، اصل او از خوارزم و یا از مرو و یا از کوفه بود. در مدائن سکنی گزید و در آنجا از عمروبن دینار و جز وی روایت کرد و شعبه و ابن المبارک و دیگران از او روایت دارند. وی در حدیث ضعیف بود. (از لباب الانساب ).
دشیشکلغتنامه دهخدادشیشک . [ دَ شی ش َ ] (اِ) شب را گویند و به عربی لیل خوانند. (برهان ). و رجوع به دشیشگه شود.
پیشکلغتنامه دهخداپیشک . [ ش َ ] (اِ مصغر، ق ) مصغر پیش . اندکی پیش . || از اشعار نظام قاری بر می آید که ظاهراً نام نوعی پارچه یا جامه است :پیشک آفتاب و بارانی است بقچه دان است و جامه و ابزار. نظام قاری (دیوان البسه چ استانبول ص 34</span
خایشکلغتنامه دهخداخایشک . [ ی ِ ] (اِ) مطرقه و پتک خرد را گویند که پیوسته بدان کار کنند . (از فرهنگ اوبهی ).
چریشکلغتنامه دهخداچریشک .[ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران که در 33هزارگزی باختر کرج و 3هزارگزی جنوب هشتجرد واقع است و 96 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رود کردان
خریشکلغتنامه دهخداخریشک . [ خ َ ش َ ] (اِ) خریطه ٔ چرمین که نعلبندان در آن ابزار کار نهند. (ناظم الاطباء).