کن لم یکنواژهنامه آزادکُن لَم یَکُن. عبارتی است عربی به معنی لُغویِ بود آنچه بود. این عبارت در زمینهٌ اقتصادی به معاملاتی نسبت داده می شود که براساس ناهماهنگی و یا ناهماهنگی هایی با قرارهایِ قبلیِ بین طرفین معامله، مُلغی تلقّی مشوند.
فکریلغتنامه دهخدافکری . [ ف ِ ] (اِخ ) گیلانی . درویشی صاحب ذکر و، بیخویشی نیکوفکر، سالکی وارسته و موحدی بتحقیق پیوسته ، رندی دانا و مردی بینا... این رباعی از اوست :تا از غم هرچه هست بی غم نشوی تا خاک ره مردم عالم نشوی تا قطع نظر از خودی خود نکنی این نکته یقین بدان که آدم نشوی
دام کردنلغتنامه دهخدادام کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تعبیه ٔ دام . ساختن دام . نهادن دام . چیدن دام . || حیله و اسباب مکر ساختن : ای کام دلت دام کرده دین راهشدار که این راه انبیا نیست . ناصرخسرو.کسی که دام کند نام نیک از پی نان یق
تسامعلغتنامه دهخداتسامع. [ ت َ م ُ ] (ع مص ) از یکدیگر شنیدن و فاش شدن خبر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مشهور شدن بین مردم و شنیدن بعضی از بعضی دیگر. (از متن اللغة). شنیدن بعضی از بعضی دیگر و تناقل آن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). نقل کردن مطلبی از غیر. (از کشّاف اصطلاحات الفن
کعبتینلغتنامه دهخداکعبتین . [ ک َ ب َ ت َ ] (ع اِ) دو طاس بازی نرد یعنی دو مهره ٔ کوچک شش پهلوی از استخوان و بر هر ضلعی از اضلاع ششگانه ٔ آن دو به ترتیب از عدد یک تا شش نقش کنند، یعنی هر پهلو و جانبی دارای یکی ازین شش عدد است و آن را هوسین نیز گویند. (از ناظم الاطباء). و ترتیب نقشها چنین است که
یقینلغتنامه دهخدایقین . [ ی َ ] (ع اِمص ، اِ) هرچیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب به اینکه چیزی که تعلق کرده است موافق واقع می باشد. (از ناظم الاطباء). بی گمان . (ترجمان القرآن ص 180) (دهار) (مهذب الاسماء). علمی که همراه شک نباشد. (از تعریفات جرجانی
یقینفرهنگ فارسی عمید۱. علم و اطلاع که پس از بررسی و استدلال و برطرف شدن شک و گمان حاصل شود.۲. (صفت) امری که واضح و ثابت شده باشد.۳. (قید) بیشکوشبهه؛ بیگمان.۴. (تصوف) ایمان قلبی به عوالم غیب بدون هیچ شک و تردیدی.⟨ یقین داشتن: (مصدر لازم) به راستی و درستی دانستن؛ مطمئن بودن.⟨
یقینلغتنامه دهخدایقین . [ ی َ ] (ع اِمص ، اِ) هرچیز ثابت و واضح و دانسته شده و اطمینان قلب به اینکه چیزی که تعلق کرده است موافق واقع می باشد. (از ناظم الاطباء). بی گمان . (ترجمان القرآن ص 180) (دهار) (مهذب الاسماء). علمی که همراه شک نباشد. (از تعریفات جرجانی
یقینفرهنگ مترادف و متضاد۱. اطلاع، اطمینان، اعتقاد، ایقان، باور، بصیرت ۲. بیشبهه، بیگمان، حتمی، قطع، مسلم
حق الیقینلغتنامه دهخداحق الیقین . [ ح َق ْ قُل ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) یکی از مراتب ثلاثه ٔ یقین ، یعنی علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین . خالص و واضح یقین . حضور. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: حق الیقین عبارت از فناء عبد است در حق علماً و شهوداً و حالاً نه علماً فقط پس هرگاه کسی مرگ را معترف
روز یقینلغتنامه دهخداروز یقین . [ زِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز قیامت : یقین بشنو از من که روز یقین نبینند بد، مردم نیک بین . سعدی .دوای خسته و جبر شکسته کس نکندمگر کسی که یقینش بود بروز یقین .سعدی .</
فریقینلغتنامه دهخدافریقین . [ ف َ ق َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ فریق در حالت نصبی و جری . دو گروه . دو فریق . (فرهنگ فارسی معین ). دو گروه متخاصم را در جنگ گویند : میان فریقین حربی عظیم قایم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || شیعه و سنی . || جن و انس . (فرهنگ فارسی معین ) <span class
ماساریقینلغتنامه دهخداماساریقین . (معرب ، اِ) ماساریقا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این رگ را که از جانب مقعر جگر رسته است باب گویند و از جانب بیرون جگر هم از این رگ ، رگهای دیگر رسته است و آن رگها را به زبان یونانی ماساریقین گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً).
بیقینلغتنامه دهخدابیقین . [ ب ِ ی َ قی ] (ق مرکب ) بی گمان و بدون شک و حتماً و یقیناً. (ناظم الاطباء): استیقان ؛ بیقین دانستن . ایقان ؛ بیقین دانستن چنانکه هیچ گمانی نماند. (ترجمان القرآن ). رجوع به یقین شود.