یلبلغتنامه دهخدایلب . [ ی َ ل َ ] (ع اِ) جوشن چرمین . یلبة، یکی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : چنانکه ماه همی آرزو کند که بودمر اسب او را آرایش لگام و یلب . فرخی .|| سپر یا زره چرمین یا به خصوص کلاه چرمین . (منتهی الارب ) (ناظم
لبهمگاهیlip sync, lip synchronizationواژههای مصوب فرهنگستانانطباق صدای ضبطشده با حرکات لبها در تصویر، در هنگام ادای کلمات
لبگذاریembouchure (fr.), lip 1واژههای مصوب فرهنگستانروش گذاشتن دهان و لب بر روی برخی سازها بهخصوص فلوت و سازهای بادیِ زبانهدار و برنجی
لب به لبلغتنامه دهخدالب به لب . [ ل َ ب ِ ل َ ] (ص مرکب ) (در تداول عوام ) لبالب . پر تا لبه . مالامال . پر. رجوع به لبالب شود : پی دشمنان پخت آشی عجب ز ماهیچه دکان شده لب به لب .میرزا طاهر وحید (در توصیف شمشیرگر، از آنندراج ).- لب به لب شد
لب به لبفرهنگ فارسی عمیدلبالب؛ پر؛ لبریز.لبپر= لبپر زدن: (مصدر لازم) بیرون ریختن مایع از ظرف هنگام تکان خوردن.
یلبةلغتنامه دهخدایلبة. [ ی َ ل َ ب َ ] (ع اِ) یکی یلب . یک جوشن چرمین . (ناظم الاطباء). جوشن . (دهار). نوعی از زره که از پوست بعض حیوان سازند. (آنندراج ). جوشن و آن غیر درع است که زره باشد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یلب شود.
درپوشیدنلغتنامه دهخدادرپوشیدن . [دَ دَ ] (مص مرکب ) پوشیدن . در بر کردن . بتن کردن . اکتساء. (المصادر زوزنی ). لُبس : دروقت بیامدم و جامه درپوشیدم و خری زین کرده بودند برنشستم و براندم . (تاریخ بیهقی ). همگان سلاح درپوشیدند برآسوده نشستند و توکل بر خدای عزوجل کردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <span
پولادلغتنامه دهخداپولاد. (اِ) آهن خشکه و آبدار که شمشیر و جز آن کنند و معرب آن فولاد است . مصاص الحدید المنقی من خبثه . (المعرب جوالیقی ص 247). آهن ناب پاک . یلب . (منتهی الارب ). ابن البیطار از قول غافقی نقل کند: «فولاد، هو المتخلص من نرم آهن .» و در بعض لغتن
لگاملغتنامه دهخدالگام . [ ل ُ / ل ِ ] (اِ) لجام (به کسر اول معرب لگام است ). دهنه . دهانه لغام . عنان . جوالیقی گوید: اللجام ، معروف و ذکر قوم انه عربی و قال آخرون بل هو معرّب و یقال انه بالفارسیة لغام . (المعرّب ص 300). صاحب
یلبةلغتنامه دهخدایلبة. [ ی َ ل َ ب َ ] (ع اِ) یکی یلب . یک جوشن چرمین . (ناظم الاطباء). جوشن . (دهار). نوعی از زره که از پوست بعض حیوان سازند. (آنندراج ). جوشن و آن غیر درع است که زره باشد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یلب شود.
ثعیلبلغتنامه دهخداثعیلب . [ ث ُ ع َ ل ِ ] (اِخ ) لقب فخرالدین ابوشجاع محمدبن علی بغدادی است . او بیست سال بموصل بود و سپس بدمشق شد و صلاح الدین ایوبی و دیگر رؤساء به او اکرام کردند و صلاح الدین برای او ماهی سی دینار اجری فرمود او مردی متدین و صاحب نسک و ورع و کثیرالصیام بودو در جامع دمشق ماهه