یماملغتنامه دهخدایمام . [ ی َ ] (ع اِ) کبوتر دشتی . (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب ). کبوتر وحشی و یکی آن یمامة است و کسائی گوید: کبوتری است که در خانه ها انس می گیرد و اهلی می شود و دیگران گفته اند کبوتری است که جوجه می کند و کبوتر دشتی غیراهلی را حمام گویند و بعضی گفته اند یمام کبوتری د
چماچملغتنامه دهخداچماچم . [ چ َ چ َ / چ ُ چ ُ ] (اِ) پیشانی را گویند و به عربی ناصیه خوانند. (برهان ). پیشانی بود. (جهانگیری ) (رشیدی ). بمعنی ناصیه و پیشانی . (انجمن آرا) (آنندراج ) : به درگاه قصر رفیعت نهاده ملوک عجم از تفاخر
حمائملغتنامه دهخداحمائم . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود. || ج ِ حمیمة. (منتهی الارب ). به معنی کریمه . رجوع به حمیمة شود: اخذ المصدق حمائم اموالهم ؛ اَی کرائمها. || ج ِ حَمام . (اقرب الموارد). رجوع به حمام شود. || ج ِ حمامه است که به معنی مرغ طوقد
حماملغتنامه دهخداحمام . [ ح َ ] (ع اِ) کبوتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هر نوع مرغ طوق دار. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مثل فاخته و قمری و مرغ سنگخوار ومرغ ساق جر. (اقرب الموارد). حمامة یکی آن . و مذکر ومؤنث در حمامه یکسان است . مانند حیه . (منتهی الارب ). و تاء در آن برای دلال
یمامةالبحرلغتنامه دهخدایمامةالبحر. [ ی َ م َ تُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) شفنین بحری . (یادداشت مؤلف ).رجوع به ترکیب شفنین بحری در ذیل مدخل شفنین شود.
یمامةلغتنامه دهخدایمامة. [ ی َ م َ ] (اِخ ) یمامه . نام کنیزکی کبودچشم که سوار را از مسافت سه روز راه می دیده است .- امثال : اَبصر من زرقاء الیمامة .و بلاد جو، منسوب به اسم آن کنیزک می باشد.(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندرا
یمامةلغتنامه دهخدایمامة. [ ی َ م َ ] (اِخ ) یمامه . جوالیمامة. این بلاد که دارای نخیلات بسیارند عبارتند از نجد و تهامه و بحرین و عمان . (ناظم الاطباء). شهری بزرگ و دارای دیه ها و قلعه ها و چشمه ها و نخلستان هاست . نام اولش «جو» بوده و بعد به نام کبوتر، به یمامة موسوم گردیده است . (از معجم البل
یمامهلغتنامه دهخدایمامه . [ ی َ م َ ] (ع اِ) یمامة. اسم کبوتر خانگی است .(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع یه یمام و یمامة شود.
یمامةلغتنامه دهخدایمامة. [ ی َ م َ ] (ع اِ) واحد یمام . یک کبوتر دشتی . (ناظم الاطباء). یکی یمام . (منتهی الارب ). || قصد و آهنگ . (ناظم الاطباء). آهنگ و قصد. (منتهی الارب ). و رجوع یه یمام شود.
یمملغتنامه دهخدایمم . [ ی َ م َ ] (ع اِ) یم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یم شود. || کبوتر وحشی . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یمام و یمامة شود.
طریقونلغتنامه دهخداطریقون .[ طَ ] (معرب ، اِ) شفنین است . (اختیارات بدیعی ). به یونانی خوذرومی است . (فهرست مخزن الادویه ). قمری . بوتیمار. مالک الحزین . غمخورک . یمام . رجوع به طریغون شود. مصحف آن طریفون است .
صخیرات الثماملغتنامه دهخداصخیرات الثمام .[ ص ُ خ َ تُث ْ ث ُ ] (اِخ ) منزلی است که رسول صلی اﷲ علیه و سلم در آن فرود آمد... چنین است در قاموس و گویا تصحیف صخیرات الیمام است یا آنکه موضع دیگری است .در مجمع در باب صاد مع الحاء آورد: رای رجلا یقطع سمرة بصحیرات الیمام ، و آن نام موضعی است و یمام درختی و م
طریغونلغتنامه دهخداطریغون . [ طَ ] (معرب ، اِ) به یونانی نام مرغی است که آن را بوتیمار گویند و به این معنی بجای غین قاف هم به نظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). شفنین بری است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بوتیمار است که به هندی بگله و کبوت نامند و به عربی یمام و شفنین نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه
یمامةالبحرلغتنامه دهخدایمامةالبحر. [ ی َ م َ تُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) شفنین بحری . (یادداشت مؤلف ).رجوع به ترکیب شفنین بحری در ذیل مدخل شفنین شود.
یمامةلغتنامه دهخدایمامة. [ ی َ م َ ] (اِخ ) یمامه . نام کنیزکی کبودچشم که سوار را از مسافت سه روز راه می دیده است .- امثال : اَبصر من زرقاء الیمامة .و بلاد جو، منسوب به اسم آن کنیزک می باشد.(ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندرا
یمامةلغتنامه دهخدایمامة. [ ی َ م َ ] (اِخ ) یمامه . جوالیمامة. این بلاد که دارای نخیلات بسیارند عبارتند از نجد و تهامه و بحرین و عمان . (ناظم الاطباء). شهری بزرگ و دارای دیه ها و قلعه ها و چشمه ها و نخلستان هاست . نام اولش «جو» بوده و بعد به نام کبوتر، به یمامة موسوم گردیده است . (از معجم البل
یمامهلغتنامه دهخدایمامه . [ ی َ م َ ] (ع اِ) یمامة. اسم کبوتر خانگی است .(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع یه یمام و یمامة شود.
یمامةلغتنامه دهخدایمامة. [ ی َ م َ ] (ع اِ) واحد یمام . یک کبوتر دشتی . (ناظم الاطباء). یکی یمام . (منتهی الارب ). || قصد و آهنگ . (ناظم الاطباء). آهنگ و قصد. (منتهی الارب ). و رجوع یه یمام شود.
اشخیماملغتنامه دهخدااشخیمام . [ اِ ] (ع مص ) آمیخته شدن گیاه تر به گیاه خشک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
اصحیماملغتنامه دهخدااصحیمام . [ اِ ] (ع مص ) زرد شدن گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زرد شدن گیاه یا درآمیختن سیاهی سبزی آن به زردی . از اضداد است . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || نیک سبز گردیدن گیاه .از لغات اضداد است ، یا سیاهی سبزی آن زردی آمیخته شدن . (منتهی الارب ). شدت
ازریماملغتنامه دهخداازریمام . [ اِ ] (ع مص ) ازرئمام . زاده شدن بچه . || ترنجیده شدن و گرفته شدن . || منقطع شدن گمیز و بازایستادن آن . (منتهی الارب ).
ازلیماملغتنامه دهخداازلیمام . [ اِ ] (ع مص ) ازلئمام . زود برگشتن . (منتهی الارب ). || کوچ کردن . || بر پای شدن چیزی . || بلند برآمدن روز. (منتهی الارب ).- ازلیمام ضُحی ؛ بلند برآمدن چاشت و روشن گردیدن روز. (منتهی الارب ).