یمخورلغتنامه دهخدایمخور. [ ی َ / ی ُ ] (ع ص ) مرد درازبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد دراز. (مهذب الاسماء). || مرد درازگردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِ) مگس سگ . (مهذب الاسماء).
مخورلغتنامه دهخدامخور. [ م ُ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ ) دهی از دهستان مهربان در بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان است که 542 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
نان مخورلغتنامه دهخدانان مخور. [ م َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه کمتر از لزوم خرج کند. ممسک . لئیم . (منتهی الارب ). || تنگ دست . (ناظم الاطباء). رجوع به نان نخور شود.
مخیرلغتنامه دهخدامخیر. [ م َ ] (ع ص ) شراب آمیخته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شیر آمیخته به آب . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
مخیرلغتنامه دهخدامخیر. [ م ُ خ َی ْ ی َ ] (ع ص ) اختیارداده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : در سجده نکردنش چه گویی مجبور بده ست یا مخیر. ناصرخسرو.به طوع خدمت شمشیر و حربه ٔ تو کننداگر