یوزلغتنامه دهخدایوز. (ترکی ، عدد، ص ، اِ) کلمه ٔ ترکی است به معنی صد، و از این کلمه است «یوزباشی » و «یوزلک ». (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به صد و یوزلک و یوزباشی شود.
یوزلغتنامه دهخدایوز. (نف مرخم ) جوینده و طلب کننده و شکارکننده . (ناظم الاطباء). جوینده و طلب کننده . (از برهان ). ماده ٔ مضارع یوزیدن یا یوختن و در ترکیب با اسم یا کلمه ٔ دیگر معنی فاعل دهد: رزم یوز، راه یوز، جنگ یوز، چاره یوز، کاریوز، فتنه یوز، صیدیوز، چنانکه فردوسی گوید :
یوزلغتنامه دهخدایوز.(اِ) جانوری شکاری کوچک تر از پلنگ که بدان مخصوصاً شکار آهو و مانند آن کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ).قضاع . اکشم . کشم . شکیمة. کثعم . (منتهی الارب ). جانوری شکاری که به سبب جستجوی شکار بدین اسم نامیده شده است . (انجمن آرا) (از آنندراج ). فهد. (دهار) (نصاب الصبیان ) (من
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
قانون کوری ـ وایسCurie-Weiss lawواژههای مصوب فرهنگستان[ژئوفیزیک] قانونی که بیان میکند در دماهای بالاتر از دمای کوری، پذیرفتاری مغناطیسی مادة پارامغناطیسی با دمای مطلقِ بین دمای ماده و دمای کوری تناسب معکوس دارد [فیزیک] قانونی که میگوید پذیرفتاری مغناطیسی مواد پارامغناطیسی با اختلاف دمای جسم و دمای کوری نسبت عکس دارد
یوزبکلغتنامه دهخدایوزبک . [ ب َ ] (اِخ ) اختیارالدین مغیث الدین یوزبک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اختیارالدین ... شود.
یوزتکلغتنامه دهخدایوزتک . [ ت َ ] (ص مرکب ) یوزدو. یوزتاخت . که مثل یوز تند بدود. (یادداشت مؤلف ). تیزپا : هم آهوفغند است و هم یوزتک هم آزاده خوی است و هم تیزگام . فرالاوی .رجوع به یوز و یوزجست شود.
یوزدارلغتنامه دهخدایوزدار. (نف مرکب ) یوزبان . (ناظم الاطباء). یوزبان . فهاد. (یادداشت مؤلف ) : وز آن پس برفتند سیصد سوارپس بازداران همه یوزدار. فردوسی .و رجوع به یوزبان شود.
یوزآبادلغتنامه دهخدایوزآباد. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد بخش مرکزی شهرستان ساوه ، واقع در جنوب باختری ساوه ، با 120 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . عده ای از شاهسونهای بغدادی در این ده ساکن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="h
یوژهلغتنامه دهخدایوژه . [ ژَ / ژِ ] (اِ) به معنی یوز و یوزه است .(از شعوری ج 2 ورق 450). و رجوع به یوز و یوزه شود.
هوبرلغتنامه دهخداهوبر. [ هََ ب َ ] (ع اِ) یوز. || بچه یوز.(منتهی الارب ). || سوسن و سوسن سرخ . || کپی بسیارموی . || جایی که در آن درخت قتاد بسیار است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
یوزبکلغتنامه دهخدایوزبک . [ ب َ ] (اِخ ) اختیارالدین مغیث الدین یوزبک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به اختیارالدین ... شود.
یوزتکلغتنامه دهخدایوزتک . [ ت َ ] (ص مرکب ) یوزدو. یوزتاخت . که مثل یوز تند بدود. (یادداشت مؤلف ). تیزپا : هم آهوفغند است و هم یوزتک هم آزاده خوی است و هم تیزگام . فرالاوی .رجوع به یوز و یوزجست شود.
یوزدارلغتنامه دهخدایوزدار. (نف مرکب ) یوزبان . (ناظم الاطباء). یوزبان . فهاد. (یادداشت مؤلف ) : وز آن پس برفتند سیصد سوارپس بازداران همه یوزدار. فردوسی .و رجوع به یوزبان شود.
یوزآبادلغتنامه دهخدایوزآباد. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جعفرآباد بخش مرکزی شهرستان ساوه ، واقع در جنوب باختری ساوه ، با 120 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . عده ای از شاهسونهای بغدادی در این ده ساکن هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="h
دریوزلغتنامه دهخدادریوز. [ دَرْ ] (اِ) به معنی دریوزه است که کدیه و گدائی باشد. (برهان ). به معنی رفتن به درها، و در اصل جستجوی در بوده زیرا که یوز به معنی جوینده وجستجو کننده و گدائی کننده است و آن را دریوزه و درویزه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : بجز درتو ندا
خویوزلغتنامه دهخداخویوز. (اِ) شبپره را گویند که مرغ عیسی باشد. (برهان قاطع). خفاش . (ناظم الاطباء). || هر مرغی را گویند که شب پرواز کند. (برهان قاطع).
جنگ یوزلغتنامه دهخداجنگ یوز. [ ج َ ] (نف مرکب ) جنگ جوی . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). رجوع به یوز شود.
چامیوزلغتنامه دهخداچامیوز. (اِ) قلابی باشد که با آن دلو از چاه بیرون آورند. (اما کلمه دگرگون شده ٔ چاهیوز است ).