یکسردیکشنری فارسی به انگلیسیbroadside, downright, flush , through, one-sided, smack, straight, unbroken
اختروَشquasarواژههای مصوب فرهنگستانجِرم ستارهمانندی به درخشندگی یک کهکشان که عموماً در فاصلۀ بسیار زیادی از زمین قرار دارد و تصور میشود هستههای درخشان کهکشانهای فعال و دوردست باشد
بوسهگاهkisser, kisser button,kissing buttonواژههای مصوب فرهنگستانبرجستگی یا گرهی بر روی زه که در هنگام رسیدن تیر به مرحلۀ تمامکشش، لب کمانگیر با آن تماس پیدا میکند
یکسرهلغتنامه دهخدایکسره . [ ی َ / ی ِ س َ رَ / رِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مجرد. تنها. منفرد و بدون همسر. (ناظم الاطباء). || تنها برای یک سر. برای رفتن تنها بی بازگشت . مقابل دوسره . (یادداشت مؤلف ). || کاملاً. بالمره . (یادداشت
یکسریلغتنامه دهخدایکسری . [ ی َ / ی ِ س َ ] (ق مرکب ) کاملاً.تماماً. (یادداشت مؤلف ). یکسر. یکسره : گرم نزد سالار توران بری بخوانم بر او داستان یکسری . فردوسی .کاشکی آن ننگ بودی یکسری تا نرفتی
یکسریدنلغتنامه دهخدایکسریدن . [ ی َ / ی ِ س َ دَ ] (مص جعلی مرکب ) مجتمع گردیدن به جایی . (آنندراج ). رجوع به یکسر و یکسره شود.
یک سرلغتنامه دهخدایک سر. [ ی َ / ی ِ س َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دارای یک سر. آنکه یک سر دارد. (یادداشت مؤلف ).- یک سر و دوگوش ؛ لولو. کخ . بُغ. فازوع . (یادداشت مؤلف ) : گریه مکن بچه به هوش آمده بخوا
یک سراسرلغتنامه دهخدایک سراسر. [ ی َ / ی ِ س َ س َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) یکسر. (آنندراج ) : آن جوهرم که می شکنند از براش سرباور کنی اگر ببری یک سراسرم . باقر کاشی (از آنندراج ). || یکسر. از یک جانب . یک
یکسرهلغتنامه دهخدایکسره . [ ی َ / ی ِ س َ رَ / رِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) مجرد. تنها. منفرد و بدون همسر. (ناظم الاطباء). || تنها برای یک سر. برای رفتن تنها بی بازگشت . مقابل دوسره . (یادداشت مؤلف ). || کاملاً. بالمره . (یادداشت
یکسریلغتنامه دهخدایکسری . [ ی َ / ی ِ س َ ] (ق مرکب ) کاملاً.تماماً. (یادداشت مؤلف ). یکسر. یکسره : گرم نزد سالار توران بری بخوانم بر او داستان یکسری . فردوسی .کاشکی آن ننگ بودی یکسری تا نرفتی
یکسریدنلغتنامه دهخدایکسریدن . [ ی َ / ی ِ س َ دَ ] (مص جعلی مرکب ) مجتمع گردیدن به جایی . (آنندراج ). رجوع به یکسر و یکسره شود.
یکسرهفرهنگ فارسی عمید۱. بلیتی که برای یک مسیر رفت یا برگشت باشد؛ یکطرفه.۲. (قید) کاملاً؛ بهطور کلی: ◻︎ یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر / یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری (منوچهری: ۱۱۴).۳. (قید) همه؛ همگی؛ سراسر: آن طرف خیابان را یکسره گلکاری کرده بودند.۴. (قید) [عامیانه] بدون توقف؛ بیوقفه: یکسره حرف می
میکسرفرهنگ فارسی معین(س ) 1 - (ص فا.) آن که میکس می کند، میکس کننده . 2 - (اِ.) وسیله ای برای هم زدن و مخلوط کردن مواد غذایی ، همزن (فره ). 3 - دستگاهی با محفظه ای خمره ای شکلِ گردان برای ساختن بتون .