یکه سوار

yekkesavār

معنی

کسی که در سواری و تاخت‌وتاز نظیر و همتا نداشته باشد؛ تک‌سوار؛ یکه‌تاز.

جست‌وجوی دقیق

یکه سوار

لغت‌نامه دهخدا

یکه سوار. [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ س َ ] (ص مرکب ) یک سوار. یک سواره . کنایه از شهسوار که در سواری نظیر نداشته باشد. (آنندراج ). کسی که در سواری مفرد و یگانه باش

یکه سوار

فرهنگ فارسی عمید

کسی که در سواری و تاخت‌وتاز نظیر و همتا نداشته باشد؛ تک‌سوار؛ یکه‌تاز.

یکه سوار

فرهنگ فارسی معین

(یَ یا یِ کِّ. سَ) (ص مر.) سوار یگانه ، بی همتا در دلیری .

جست‌وجوی هم‌آوا

چپقی شمع

spark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug cap

واژه‌های مصوب فرهنگستان

قطعه‌ای که سیم شمع را به شمع اتصال می‌دهد

واگن کوپه‏ای

compartment coach

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واگنی که به اتاقک‌های متعدد تقسیم شده باشد

قُپَّه،کپه، کپه

چکه چکه

لغت‌نامه دهخدا

چکه چکه . [ چ ِک ْ ک َ چ ِک ْ ک َ ] (ق مرکب ) قطره قطره . چیکه چیکه . (در بسیاری لهجه ها). قطره های آب یا هر مایع دیگر که پی در پی چکد. رجوع به چکه شود.

کپه کپه

لغت‌نامه دهخدا

کپه کپه . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ / ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) توده توده انباشته . (فرهنگ فارسی معین ).تَل تَل . توده های متعدد و پراکنده گرد هم . کوت کوت .

جست‌وجوی متن

تک سوار

فرهنگ فارسی عمید

کسی که در سواری و تاخت‌وتاز نظیر و همتا نداشته باشد؛ یک‌سوار؛ یکه‌سوار.

یکسوار

فرهنگ فارسی معین

( ~. س َ ) (ص .) یکه سوار؛ تک سوار، یکه تاز.

یک سوار

فرهنگ فارسی عمید

۱. تک‌سوار؛ یکه‌سوار؛ یکه‌تاز.۲. [مجاز] آفتاب.

یکه گزین

لغت‌نامه دهخدا

یکه گزین . [ ی َک ْ ک َ /ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ گ ُ ] (ن مف مرکب ) سوار و جنگجوی بی همانند و برگزیده . یکه سوار : با دوازده هزار خونخوار یکه گزین از ع

مفردسوار

مفردسوار. [ م ُ رَ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) یکه تاز. (آنندراج ). کسی که تنها و یکه سوار می شود. (ناظم الاطباء) : خبر داد عارض که سیصدهزاربرآمد دلیران مفردسوار. نظامی .ز مفردسواران دانسته کارز لشکر رقم کرده ای

جست‌وجوی هم‌آغاز

یکه

لغت‌نامه دهخدا

یکه . [ ی َ / ی ِ ک َ / ک ِ / ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ /ک ِ ] (ص ،

یکه

فرهنگ فارسی عمید

۱. تک؛ تنها.۲. یگانه؛ بی‌همتا؛ بی‌نظیر.&lang; یکه خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] تکان خوردن و حیرت کردن.&lang; یکه‌وتنها:۱. تنها.۲. به‌تنهایی.

یکه

دیکشنری فارسی به عربی

هزة , وحدة , وحيد

یکه

فرهنگ فارسی معین

(یَ یا یِ کِّ) (ص .) تنها، یگانه ، بی مانند.

یکه

دیکشنری فارسی به انگلیسی

jar, jump, lone, shake, shock, single, solitary, spring, start, turn, unit, unity, wince, wrench

جست‌وجوی هم‌قافیه

دربیکه

لغت‌نامه دهخدا

دربیکه . [ ] (اِخ ) طوایفی بوده اند ساکن ولایت گیلان و اسم خود را به یکی از قلل البرز گیلان داده اند که فعلاً آنرا درفک می نامند. (یادداشت مرحوم دهخدا).

دریکه

لغت‌نامه دهخدا

دریکه . [ دِ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 52 هزار و پانصدگزی باختر مهاباد و 2 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خانه به نقده با 276 تن سکنه

پیلیکه

لغت‌نامه دهخدا

پیلیکه . [ ک َ ] (اِخ ) پیلیتزه . نام نهری به لهستان و ازجمله ٔ انهاری است که از طرف چپ بنهر ویستوله میریزد و آن در ایالت کیلتزه نزدیک قصبه ای موسوم بهمین نام سرچشمه گیرد و بطرف شمال شرقی جاری گردد و 240 هزار گز از مجرای آن صلاحیت سیر سفاین د

پیلیکه

لغت‌نامه دهخدا

پیلیکه . [ ک َ ] (اِخ ) نام شهرکی است در قضای اولکوز از ایالت کیلتزه در 63 هزارگزی شمال شرقی اولکوز. دارای دباغ خانه ها، و دستگاههای کرباس بافی و تجارت بسیار رایج . (قاموس الاعلام ترکی ).

تاریکه

لغت‌نامه دهخدا

تاریکه . [ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج . کوهستانی ، سردسیر است و 44 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).

درپیوند

بیشتر بدانید

یکه سوار

yekkesavār

معنی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

گویش تهرانی

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی متن

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری فارسی به عربی

فرهنگ فارسی معین

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا