یکه شناسلغتنامه دهخدایکه شناس . [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ ش ِ ] (نف مرکب ) اسب که جز به رائض یا صاحب خود پشت ندهد. (یادداشت مؤلف ). || که جز به فرد معین متوجه و نگران نباشد.
یکه شناسفرهنگ فارسی عمیدویژگی آنکه فقط یک تن را بشناسد و در دوستی و وفاداری نسبت به او پایدار باشد.
یکه شناسفرهنگ فارسی معین(یِ یا یِ کِّ. ش ) (ص مر.) (عا.) آدم وفادار، کسی که وقتی چشمش تو روی کسی باز شد دیگر دست از او بر نمی دارد.
چپقی شمعspark plug cap, spark plug connector, plug lead connector, plug capواژههای مصوب فرهنگستانقطعهای که سیم شمع را به شمع اتصال میدهد
چکه چکهلغتنامه دهخداچکه چکه . [ چ ِک ْ ک َ چ ِک ْ ک َ ] (ق مرکب ) قطره قطره . چیکه چیکه . (در بسیاری لهجه ها). قطره های آب یا هر مایع دیگر که پی در پی چکد. رجوع به چکه شود.
کپه کپهلغتنامه دهخداکپه کپه . [ ک ُپ ْ پ َ / پ ِ / ک ُپ ْ پ َ / پ ِ ] (ق مرکب ) توده توده انباشته . (فرهنگ فارسی معین ).تَل تَل . توده های متعدد و پراکنده گرد هم . کوت کوت .
پشت دادنلغتنامه دهخداپشت دادن . [ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) یا پشت بدادن ؛ اتکاء. تکیه کردن . استناد کردن . || روگردانیدن . روی برگردانیدن . روگردان شدن . (برهان قاطع). اکساء؛ پشت دادن . کصم کصوماً؛ پشت دادن و برگردیدن بجائی که آمده بود. ادبار؛ پشت دادن و سپس رفتن . دَبر؛ پشت دادن و سپس رفتن . (منتهی ا
یکهفرهنگ فارسی عمید۱. تک؛ تنها.۲. یگانه؛ بیهمتا؛ بینظیر.⟨ یکه خوردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] تکان خوردن و حیرت کردن.⟨ یکهوتنها:۱. تنها.۲. بهتنهایی.
یکهدیکشنری فارسی به انگلیسیjar, jump, lone, shake, shock, single, solitary, spring, start, turn, unit, unity, wince, wrench
دربیکهلغتنامه دهخدادربیکه . [ ] (اِخ ) طوایفی بوده اند ساکن ولایت گیلان و اسم خود را به یکی از قلل البرز گیلان داده اند که فعلاً آنرا درفک می نامند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دریکهلغتنامه دهخدادریکه . [ دِ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 52 هزار و پانصدگزی باختر مهاباد و 2 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خانه به نقده با 276 تن سکنه
پیلیکهلغتنامه دهخداپیلیکه . [ ک َ ] (اِخ ) پیلیتزه . نام نهری به لهستان و ازجمله ٔ انهاری است که از طرف چپ بنهر ویستوله میریزد و آن در ایالت کیلتزه نزدیک قصبه ای موسوم بهمین نام سرچشمه گیرد و بطرف شمال شرقی جاری گردد و 240 هزار گز از مجرای آن صلاحیت سیر سفاین د
پیلیکهلغتنامه دهخداپیلیکه . [ ک َ ] (اِخ ) نام شهرکی است در قضای اولکوز از ایالت کیلتزه در 63 هزارگزی شمال شرقی اولکوز. دارای دباغ خانه ها، و دستگاههای کرباس بافی و تجارت بسیار رایج . (قاموس الاعلام ترکی ).
تاریکهلغتنامه دهخداتاریکه . [ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج . کوهستانی ، سردسیر است و 44 تن سکنه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).