یگانلغتنامه دهخدایگان . [ ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) یکان . یک یک : پس یوسف ایشان را می خرید یگان و دوگان . (ترجمه ٔ تفسیر طبری ج 3 ص 788). || تنها. فرد. منفرد. بی
یگانفرهنگ فارسی عمید۱. (نظامی) بخشی از یک سازمان نظامی که دارای افراد و تجهیزات برنامهریزیشده و معین است؛ واحد.۲. (صفت) [قدیمی] یک عدد؛ یکی.۳. (قید) [قدیمی] یکیک؛ یکبهیک؛ یکییکی.
آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
عین انیلغتنامه دهخداعین انی . [ع َ ن ِ اُ نا ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). وظاهراً همان «عین انا» است . رجوع به عین انا شود.
عان عانلغتنامه دهخداعان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .
یگانگیلغتنامه دهخدایگانگی . [ ی َ/ ی ِ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) وحدت . یکتایی : وصیت کنم شما را که خدای عز ذکره را به یگانگی شناسید. (تاریخ بیهقی ). || اتحاد. صمیمیت . خلوص . یکرنگی :</s
یگانهلغتنامه دهخدایگانه . [ ی َ / ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) واحد. فرد. یکتا. || بی نظیر. ممتاز. بی مانند : بود مرا خانه ٔ نخست و دوم خوب نیست سوم خانه خوب گرچه یگانه است .
عنصر رزمیtask elementواژههای مصوب فرهنگستانفردی از یگان رزمی که فرمانده یگان رزمی یا مقام بالاتر او را هدایت میکند
تعویض در محلrelief in placeواژههای مصوب فرهنگستانعملیاتی که در آن با دستور و هدایت فرمانده بالاتر تمام یا بخشی از یک یگان با یگان دیگری در منطقه تعویض میشود
ردۀ تحرکmobility echelonواژههای مصوب فرهنگستانردۀ تحت امر یک یگان که برای استقرار در موضع خاص، مستقل از یگانِ مادر برنامهریزی میکند
ساختار نیروforce structureواژههای مصوب فرهنگستانتعداد و اندازه و ترکیب یگانهایی که نیروهای پدافندی کشور را تشکیل میدهند، مانند لشکر و ناوگان و یگانهای هوایی
یگان محلهلغتنامه دهخدایگان محله . [ ی ِ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خشابر طالش دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش ، واقع در 14000گزی جنوب رضوانده و 7000 گزی جنوب شوسه ٔ انزلی به آستارا، با 228
یگانگیلغتنامه دهخدایگانگی . [ ی َ/ ی ِ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) وحدت . یکتایی : وصیت کنم شما را که خدای عز ذکره را به یگانگی شناسید. (تاریخ بیهقی ). || اتحاد. صمیمیت . خلوص . یکرنگی :</s
یگانهلغتنامه دهخدایگانه . [ ی َ / ی ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) واحد. فرد. یکتا. || بی نظیر. ممتاز. بی مانند : بود مرا خانه ٔ نخست و دوم خوب نیست سوم خانه خوب گرچه یگانه است .
دایگانلغتنامه دهخدادایگان . [ی َ / ی ِ ] (اِ) ج ِ دایه . صاحب آنندراج گوید جمع دایه است و بیت ذیل را از خاقانی شاهد آرد : ابر از هوا بر گل چکان مانند زنگی دایگان در کام رومی بچگان پستان نور انداخته .اما دایگان درین مورد و موا
گلپایگانلغتنامه دهخداگلپایگان . [ گ ُ ی ِ ] (اِخ ) یکی از شهرستانهای استان ششم خوزستان خلاصه ٔ مشخصات آن بشرح زیر است : حدود: از شمال به شهرستان اراک ، از جنوب به شهرستان اصفهان و فریدن ، از خاور به بخش میمه شهرستان کاشان و از باختر به بخش الیگودرز از شهرستان بروجرد. هوای شهرستان نسبت به پستی و ب
دریگانلغتنامه دهخدادریگان . [ دَ ] (اِ) دریجان . ادرجان . به تلفظ کاف در هندوی نزدیک به گاف فارسی ، مرکب است از دو کلمه ٔ «دِری » که به تبدیل دال و تاء اصلش تری است به معنی سه ، و کانا به معنی بخش و بهر. بیرونی در کتاب تحقیق ماللهند (چ اروپا ص 307) می نویسد: ثم
دلیگانلغتنامه دهخدادلیگان . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برخوار بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان . واقع در 17هزارگزی اصفهان و 4 هزارگزی راه فرعی امیرآباد به اصفهان ، با 1726 تن سکنه . آب آن از قنات
پیک رایگانلغتنامه دهخداپیک رایگان . [ پ َ / پ ِ ک ِ ] (اِخ ) کنایه از ماه است که قمر باشد. || (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از سوداگر. || راهگذاری . || (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) باد صبا. (برهان ).