استوار
فرهنگ فارسی عمید
۱. محکم؛ پایدار؛ پابرجا؛ سخت: ◻︎ تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱: ۷۰).
۲. راست و درست.
۳. امین؛ مورد اعتماد.
۴. (اسم) (نظامی) درجهداری که دارای درجهای بالاتر از گروهبانیکم و پایینتر از ستوانسوم است.
〈 استوار داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. برقرار داشتن.
۲. اطمینان داشتن؛ باور داشتن.
۳. امین شمردن.
〈 استوار ساختن (کردن): (مصدر متعدی)
۱. محکم کردن.
۲. [قدیمی] تایید کردن.
۲. راست و درست.
۳. امین؛ مورد اعتماد.
۴. (اسم) (نظامی) درجهداری که دارای درجهای بالاتر از گروهبانیکم و پایینتر از ستوانسوم است.
〈 استوار داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. برقرار داشتن.
۲. اطمینان داشتن؛ باور داشتن.
۳. امین شمردن.
〈 استوار ساختن (کردن): (مصدر متعدی)
۱. محکم کردن.
۲. [قدیمی] تایید کردن.