ترجمه مقاله

افشان

فرهنگ فارسی عمید

۱. پراکنده؛ پریشان: زلف افشان.
۲. (بن مضارعِ افشاندن) = افشاندن
۳. افشاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آتش‌افشان، بذرافشان، دُرافشان، شکرافشان، گل‌افشان.
۴. افشاندن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زرافشان.
ترجمه مقاله