الزام
فرهنگ فارسی عمید
۱. لازم گردانیدن؛ واجب کردن.
۲. واجب ساختن کاری بر کسی.
۳. برعهده قرار دادن؛ لازم گردانیدن بر خود یا بر دیگری؛ اجبار.
۴. ملازم شدن؛ همراه شدن.
۲. واجب ساختن کاری بر کسی.
۳. برعهده قرار دادن؛ لازم گردانیدن بر خود یا بر دیگری؛ اجبار.
۴. ملازم شدن؛ همراه شدن.