توش
فرهنگ فارسی عمید
۱. تاب؛ طاقت.
۲. توانایی؛ نیرو: ◻︎ چو بگسست زنجیر بیتوش گشت / بیفتاد و از درد بیهوش گشت (فردوسی: ۵/۱۹۸).
۳. [قدیمی] تن؛ بدن؛ جثه.
۴. [قدیمی] توشه؛ زاد.
۵. [قدیمی] خوراک به قدر حاجت.
۲. توانایی؛ نیرو: ◻︎ چو بگسست زنجیر بیتوش گشت / بیفتاد و از درد بیهوش گشت (فردوسی: ۵/۱۹۸).
۳. [قدیمی] تن؛ بدن؛ جثه.
۴. [قدیمی] توشه؛ زاد.
۵. [قدیمی] خوراک به قدر حاجت.