حقیقت
فرهنگ فارسی عمید
۱. چیزی که دارای وجود خارجی است: رؤیاهایم به حقیقت مبدل شد.
۲. چیزی که با واقعیت سازگار است: من حقیقت را گفتم.
۳. (صفت) سخن درست: حقیقت تلخ است.
۴. اصل و ذات هرچیز.
۵. (اسم مصدر) صدق؛ راستی؛ درستی.
۶. (قید) بهراستی؛ بهدرستی.
۷. (اسم مصدر) [مقابلِ مجاز] (ادبی) بیان کردن واژهای در معنای حقیقی خود.
۲. چیزی که با واقعیت سازگار است: من حقیقت را گفتم.
۳. (صفت) سخن درست: حقیقت تلخ است.
۴. اصل و ذات هرچیز.
۵. (اسم مصدر) صدق؛ راستی؛ درستی.
۶. (قید) بهراستی؛ بهدرستی.
۷. (اسم مصدر) [مقابلِ مجاز] (ادبی) بیان کردن واژهای در معنای حقیقی خود.