خرام
فرهنگ فارسی عمید
۱. = خرامیدن
۲. خرامنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خوشخرام.
۳. (اسم) [قدیمی] مهمانی؛ ضیافت.
۴. (اسم) [قدیمی] نوید؛ مژده: ◻︎ یکی نامه فرمود نزدیک سام / سراسر درود و نوید و خرام (فردوسی: ۱/۲۰۵ حاشیه).
۲. خرامنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خوشخرام.
۳. (اسم) [قدیمی] مهمانی؛ ضیافت.
۴. (اسم) [قدیمی] نوید؛ مژده: ◻︎ یکی نامه فرمود نزدیک سام / سراسر درود و نوید و خرام (فردوسی: ۱/۲۰۵ حاشیه).