خنج
فرهنگ فارسی عمید
۱. شادی؛ طرب: ◻︎ ای مایهٴ طربم و آرام روز و شبم / من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی (عنصری: ۳۵۴).
۲. نفع؛ فایده؛ سود؛ بهره: ◻︎ گرت من ستایش نگویم مرنج / که بهره ندارم ز گنج تو خنج (ازرقی: مجمعالفرس: خنج).
۳. نازوعشوه؛ غنج.
۲. نفع؛ فایده؛ سود؛ بهره: ◻︎ گرت من ستایش نگویم مرنج / که بهره ندارم ز گنج تو خنج (ازرقی: مجمعالفرس: خنج).
۳. نازوعشوه؛ غنج.