دستک
فرهنگ فارسی عمید
۱. دستمانند؛ چیزی که مانند دست یا بهاندازۀ کف دست باشد.
۲. [مجاز] دفتر بغلی.
۳. [مجاز] دفترچهای که حسابهای سردستی را در آن بنویسند.
〈 دستک زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] زدن کف دو دست بر یکدیگر؛ دست زدن.
۲. [مجاز] دفتر بغلی.
۳. [مجاز] دفترچهای که حسابهای سردستی را در آن بنویسند.
〈 دستک زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] زدن کف دو دست بر یکدیگر؛ دست زدن.