روشنگر
فرهنگ فارسی عمید
۱. روشنکننده؛ برافروزنده.
۲. [مجاز] برطرفکنندۀ ابهام؛ مفسر؛ تفسیرکننده.
۳. [قدیمی] جلادهنده؛ صیقلگر: ◻︎ تا تیغ آفتاب چو روشنگری مقیم / بر روی چرخ آینهکردار میرود (سیدحسن غزنوی: لغتنامه: روشنگر).
۲. [مجاز] برطرفکنندۀ ابهام؛ مفسر؛ تفسیرکننده.
۳. [قدیمی] جلادهنده؛ صیقلگر: ◻︎ تا تیغ آفتاب چو روشنگری مقیم / بر روی چرخ آینهکردار میرود (سیدحسن غزنوی: لغتنامه: روشنگر).