زوش
فرهنگ فارسی عمید
۱. تندخو؛ بدخو؛ ترشرو؛ بدطبع: ◻︎ بانگ کردمت ای فغ سیمین / زوش خواندم تو را که هستی زوش (رودکی: ۵۲۴).
۲. نیرومند: ◻︎ بریزد پنجه و دندان و شاخ و زهره در رزمت / ز ببر زوش و پیل مست و گرگ تند و شیر نر (عبدالواسع جبلی: ۱۹۴).
۲. نیرومند: ◻︎ بریزد پنجه و دندان و شاخ و زهره در رزمت / ز ببر زوش و پیل مست و گرگ تند و شیر نر (عبدالواسع جبلی: ۱۹۴).