سبحان
فرهنگ فارسی عمید
۱. به پاکی یاد کردن خداوند را؛ سبحانالله گفتن.
۲. (اسم، صفت) از نامهای خداوند: ◻︎ توان در بلاغت به سحبان رسید / نه در کنه بیچون سبحان رسید (سعدی۱: ۳۵).
۳. [قدیمی] دور و پاکیزه ساختن؛ تنزیه کردن.
۲. (اسم، صفت) از نامهای خداوند: ◻︎ توان در بلاغت به سحبان رسید / نه در کنه بیچون سبحان رسید (سعدی۱: ۳۵).
۳. [قدیمی] دور و پاکیزه ساختن؛ تنزیه کردن.