شست
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) انگشت بزرگ دست یا پا؛ انگشت نر؛ ابهام.
۲. [قدیمی] زهگیر؛ انگشتانۀ چرمی یا استخوانی که هنگام تیراندازی با کمان بر سر انگشت شست میکردند: ◻︎ نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۳: ۳۲۲).
۲. [قدیمی] زهگیر؛ انگشتانۀ چرمی یا استخوانی که هنگام تیراندازی با کمان بر سر انگشت شست میکردند: ◻︎ نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۳: ۳۲۲).