شش
فرهنگ فارسی عمید
عدد ۶؛ بعد از پنج.
〈 ششوبش:
۱. در بازی نرد، نشستن یک طاس با شش خال و طاس دیگر با پنج خال.
۲. [مجاز] فرورفتن در فکر و خیال و بهت و حیرت.
〈 ششوپنج:
۱. در بازی نرد، ششوبش.
۲. [مجاز] قمار.
۳. [مجاز] هرچیزی که در معرض تلف باشد؛ ششپنج.
〈 ششوبش:
۱. در بازی نرد، نشستن یک طاس با شش خال و طاس دیگر با پنج خال.
۲. [مجاز] فرورفتن در فکر و خیال و بهت و حیرت.
〈 ششوپنج:
۱. در بازی نرد، ششوبش.
۲. [مجاز] قمار.
۳. [مجاز] هرچیزی که در معرض تلف باشد؛ ششپنج.