ترجمه مقاله

شهربند

فرهنگ فارسی عمید

۱. بارو و حصار شهر؛ دیوار دور شهر.
۲. زندان.
۳. (صفت مفعولی) زندانی؛ کسی که در محاصره باشد: ◻︎ حصار فلک برکشیدی بلند / در او کردی اندیشه را شهربند (نظامی۵: ۷۴۴)، ◻︎ درون دلت شهربند است راز / نگر تا نبیند در شهر باز (سعدی۱: ۱۵۴).
ترجمه مقاله