ترجمه مقاله

شکاف

فرهنگ فارسی عمید

۱. = شکافتن
۲. شکافنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خاراشکاف، کوه‌شکاف.
۳. (اسم) ‹اشکاف، کاف› چاک؛ رخنه؛ درز؛ تراک.
۴. (اسم) [قدیمی] کلاف ابریشم: ◻︎ شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف / مه و خور است همانا به ‌باغ در صراف (ابوالمؤید بلخی: شاعران بی‌دیوان: ۵۹).
ترجمه مقاله