صیقل
فرهنگ فارسی عمید
۱. زدودن زنگ.
۲. (اسم، صفت) [قدیمی] زدایندۀ زنگ فلز یا آینه؛ جلادهنده: ◻︎ آهنی را که موریانه بخورد / نتوان بُرد از او به صیقل زنگ (سعدی: ۹۳).
۳. [قدیمی] = صیقلی
〈 صیقل خوردن (پذیرفتن، گرفتن): (مصدر لازم) زدوده شدن؛ جلا یافتن.
〈 صیقل زدن (دادن، کردن): (مصدر متعدی) [قدیمی] زدودن؛ جلا دادن.
۲. (اسم، صفت) [قدیمی] زدایندۀ زنگ فلز یا آینه؛ جلادهنده: ◻︎ آهنی را که موریانه بخورد / نتوان بُرد از او به صیقل زنگ (سعدی: ۹۳).
۳. [قدیمی] = صیقلی
〈 صیقل خوردن (پذیرفتن، گرفتن): (مصدر لازم) زدوده شدن؛ جلا یافتن.
〈 صیقل زدن (دادن، کردن): (مصدر متعدی) [قدیمی] زدودن؛ جلا دادن.