عمق
فرهنگ فارسی عمید
۱. فاصلۀ سطح تا انتهای چیزی؛ ژرفا.
۲. بخش داخلی چیزی؛ گودی.
۳. شدت؛ اندازه: هنوز به عمق عشقش آگاه نشده بود.
۴. (اسم مصدر) [مجاز] معنای ژرف داشتن؛ عمیق بودن.
۲. بخش داخلی چیزی؛ گودی.
۳. شدت؛ اندازه: هنوز به عمق عشقش آگاه نشده بود.
۴. (اسم مصدر) [مجاز] معنای ژرف داشتن؛ عمیق بودن.