ترجمه مقاله

فاسد

فرهنگ فارسی عمید

۱. غیرقابل استفاده؛ گندیده؛ عفونت‌کرده: شیر فاسد، دندان فاسد.
۲. فاقد هنجارهای انسانی یا مذهبی: اخلاق فاسد.
۳. (اسم، صفت) آن که برخلاف معیارهای اخلاقی یا اجتماعی زندگی می‌کند؛ منحرف.
۴. معیوب.
۵. [قدیمی] نادرست؛ باطل.
⟨ فاسد شدن: (مصدر لازم)
۱. تباه شدن.
۲. منحرف شدن.
۳. گندیدن.
۴. [قدیمی] باطل شدن
⟨ فاسد کردن: (مصدر متعدی)
۱. تباه کردن.
۲. منحرف کردن.
۳. معیوب کردن.
۴. پوساندن.
ترجمه مقاله