مرده ریگ
فرهنگ فارسی عمید
۱. مالی که از مرده باقی مانده باشد؛ میراث.
۲. (صفت) [مجاز] بیهوده؛ بیارزش؛ ناچیز؛ فرومایه: ◻︎ مانْد چون پای مقعد اندر ریگ / آن سر مردهریگش اندر دیگ (سنائی: ۲۰۴)، ◻︎ قوم گفتندش که ای چون تلّ ریگ / پس چه میکردی، کهای، ای مردهریگ؟ (مولوی: ۹۳۸).
۳. (اسم، صفت) وارث.
۲. (صفت) [مجاز] بیهوده؛ بیارزش؛ ناچیز؛ فرومایه: ◻︎ مانْد چون پای مقعد اندر ریگ / آن سر مردهریگش اندر دیگ (سنائی: ۲۰۴)، ◻︎ قوم گفتندش که ای چون تلّ ریگ / پس چه میکردی، کهای، ای مردهریگ؟ (مولوی: ۹۳۸).
۳. (اسم، صفت) وارث.