مکدر
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مجاز] تنگدل؛ ملول؛ آزرده.
۲. [قدیمی] تیره.
〈 مکدر شدن: (مصدر لازم)
۱. [مجاز] تنگدل شدن؛ اندوهگین شدن.
۲. [قدیمی] تیرهوتار شدن.
〈 مکدر کردن: (مصدر متعدی)
۱. [مجاز] تنگدل کردن؛ اندوهگین کردن.
۲. [قدیمی] تیرهوتار کردن.
۲. [قدیمی] تیره.
〈 مکدر شدن: (مصدر لازم)
۱. [مجاز] تنگدل شدن؛ اندوهگین شدن.
۲. [قدیمی] تیرهوتار شدن.
〈 مکدر کردن: (مصدر متعدی)
۱. [مجاز] تنگدل کردن؛ اندوهگین کردن.
۲. [قدیمی] تیرهوتار کردن.