میدان
فرهنگ فارسی عمید
۱. محوطهای معمولاً دایرهایشکل که چندین خیابان را به هم ارتباط میدهد: میدان مادر.
۲. زمین معمولاً وسیع بازی و ورزش: میدان اسبدوانی.
۳. زمین جنگ و مبارزه: میدان جنگ.
۴. مکان فروش کالایی معیّن: میدان ترهبار.
۵. مکان قابل رؤیت: میدان دید.
۶. محل و عرصۀ انجام یک کار: میدان فعالیت، میدان عمل.
۷. [مجاز] جنگ؛ نبرد.
〈 میدان دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] به کسی مجال و فرصت دادن که هر کار میخواهد بکند.
۲. زمین معمولاً وسیع بازی و ورزش: میدان اسبدوانی.
۳. زمین جنگ و مبارزه: میدان جنگ.
۴. مکان فروش کالایی معیّن: میدان ترهبار.
۵. مکان قابل رؤیت: میدان دید.
۶. محل و عرصۀ انجام یک کار: میدان فعالیت، میدان عمل.
۷. [مجاز] جنگ؛ نبرد.
〈 میدان دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] به کسی مجال و فرصت دادن که هر کار میخواهد بکند.