ترجمه مقاله

نقش

فرهنگ فارسی عمید

۱. تصویر؛ شکل.
۲. (سینما، تئاتر) [مجاز] شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن؛ کاراکتر.
۳. (ادبی) حالت نحوی کلمه در جمله.
۴. [مجاز] اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد: نقش پایش روی زمین بود.
۵. کارکرد؛ عمل‌کرد: او در موفقیت من نقش بزرگی داشت.
⟨ نقش‌ بستن: (مصدر لازم)
۱. صورت گرفتن.
۲. مصور گشتن.
۳. (مصدر متعدی) تصویر کردن.
ترجمه مقاله