نگار
فرهنگ فارسی عمید
۱. = نگاشتن
٢. (اسم) نقش؛ تصویر: ◻︎ از نقشونگار درودیوار شکسته / آثار پدید است صنادید عجم را (عرفی: ۸).
٣. (اسم) [مجاز] معشوق؛ محبوب.
٤. نگارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): روزنامهنگار.
۵. نقاش (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چهرهنگار.
٦. (اسم) [قدیمی، مجاز] بت.
۷. (اسم) [قدیمی، مجاز] زیور.
۸. (صفت) [قدیمی] رنگین.
٢. (اسم) نقش؛ تصویر: ◻︎ از نقشونگار درودیوار شکسته / آثار پدید است صنادید عجم را (عرفی: ۸).
٣. (اسم) [مجاز] معشوق؛ محبوب.
٤. نگارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): روزنامهنگار.
۵. نقاش (در ترکیب با کلمۀ دیگر): چهرهنگار.
٦. (اسم) [قدیمی، مجاز] بت.
۷. (اسم) [قدیمی، مجاز] زیور.
۸. (صفت) [قدیمی] رنگین.