چار
فرهنگ فارسی عمید
۱. علاج؛ درمان.
۲. تدبیر؛ گزیر: ◻︎ خردمند از خرد جوید همه چار / به دست چاره بگذارد همه کار (فخرالدیناسعد: ۱۱۴).
۳. مکر؛ حیله.
〈 چاروناچار: (قید) [عامیانه]
۱. خواهوناخواه؛ ناگزیر.
۲. لاعلاج: ◻︎ چاره آن شد که چاروناچارش / مهربانی بُوَد سزاوارش (نظامی۴: ۶۳۸).
۲. تدبیر؛ گزیر: ◻︎ خردمند از خرد جوید همه چار / به دست چاره بگذارد همه کار (فخرالدیناسعد: ۱۱۴).
۳. مکر؛ حیله.
〈 چاروناچار: (قید) [عامیانه]
۱. خواهوناخواه؛ ناگزیر.
۲. لاعلاج: ◻︎ چاره آن شد که چاروناچارش / مهربانی بُوَد سزاوارش (نظامی۴: ۶۳۸).