کفتن
فرهنگ فارسی عمید
۱. شکافتن؛ ترکاندن.
۲. (مصدر لازم) ترکیدن؛ شکافته شدن: ◻︎ چو زد تیغ بر فرق آن نامدار / سرش کفت از آن زخم همچون انار (دقیقی: ۱۱۳).
۲. (مصدر لازم) ترکیدن؛ شکافته شدن: ◻︎ چو زد تیغ بر فرق آن نامدار / سرش کفت از آن زخم همچون انار (دقیقی: ۱۱۳).