کلنجار
فرهنگ فارسی عمید
۱. بحث؛ درگیری: دیروز با زن همسایه مشغول کلنجار بود.
۲. پرداختن؛ ور رفتن.
〈 کلنجار رفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
۱. بگومگو کردن؛ بحث و درگیری داشتن: هر شب با هم کلنجار میرفتیم.
۲. پرداختن؛ ور رفتن: اینقدر با آن ماشین کلنجار نرو.
۲. پرداختن؛ ور رفتن.
〈 کلنجار رفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
۱. بگومگو کردن؛ بحث و درگیری داشتن: هر شب با هم کلنجار میرفتیم.
۲. پرداختن؛ ور رفتن: اینقدر با آن ماشین کلنجار نرو.