کمر
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) دور شکم و پشت.
۲. میان.
۳. پشت.
۴. کمربند.
۵. ‹کمره› میانۀ کوه؛ تنگنای کوه.
〈 کمر بستن: (مصدر لازم)
۱. کمربند به کمر بستن؛ میان بستن.
۲. [مجاز] آماده شدن برای کاری.
۳. در کاری اهتمام نمودن.
۲. میان.
۳. پشت.
۴. کمربند.
۵. ‹کمره› میانۀ کوه؛ تنگنای کوه.
〈 کمر بستن: (مصدر لازم)
۱. کمربند به کمر بستن؛ میان بستن.
۲. [مجاز] آماده شدن برای کاری.
۳. در کاری اهتمام نمودن.