یکدست
فرهنگ فارسی عمید
۱. ویژگی کسی که یک دست داشته باشد و دست دیگرش از کار افتاده یا بریده شده باشد: مرد یکدست.
۲. [مجاز] یکپارچه؛ هماهنگ: لباسهای سفید یکدست.
۳. (قید) [قدیمی، مجاز] بهطور یکپارچه؛ بهتمامی: شهر یکدست سیاهپوش بود، ◻︎ فدای جاهش جاه همه جهان یکدست / نثار جانش جان همه جهان یکسر (مسعودسعد: ۱۹۹).
۴. [قدیمی، مجاز] متحد.
۲. [مجاز] یکپارچه؛ هماهنگ: لباسهای سفید یکدست.
۳. (قید) [قدیمی، مجاز] بهطور یکپارچه؛ بهتمامی: شهر یکدست سیاهپوش بود، ◻︎ فدای جاهش جاه همه جهان یکدست / نثار جانش جان همه جهان یکسر (مسعودسعد: ۱۹۹).
۴. [قدیمی، مجاز] متحد.