ترجمه مقاله

آرا

لغت‌نامه دهخدا

آرا. (نف مرخم ) مخفف آراینده ، چنانکه در: انجمن آرا، بت آرا، بزم آرا، بهارآرا، پیکرآرا، جهان آرا، چمن آرا، خاطرآرا، خانه آرا، خودآرا، دست آرا، دل آرا، رزم آرا، سپاه آرا، سخن آرا، صدرآرا، صف آرا، عالم آرا، عروس آرا، کشورآرا، لشکرآرا، مجلس آرا، معرکه آرا، معنی آرا، ملْک آرا، موکب آرا، نثرآرا، نظم آرا، هنگامه آرا :
ترا نیز با رزم او پای نیست
ز ترکان چنین لشکرآرای نیست .

فردوسی .


کجا نام آن نامور مای بود
بدنبر نشسته بت آرای بود.

فردوسی .


مر آن را میان جهان جای کرد
پرستشگه خاطرآرای کرد.

اسدی .


من اگر خارم اگر گل چمن آرایی هست
که از آن دست که میپروردم میرویم .

حافظ.


|| (اِ) زینت و زیب و آرایش :
نمیباید برافزودن اگر مشاطه ٔ قدرت
جمالی را بزیبائی نگاری کرد و آرایی .

نزاری قهستانی .


ترجمه مقاله