ترجمه مقاله

اسم مصدر

لغت‌نامه دهخدا

اسم مصدر. [ اِ م ِ م َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم مصدر در عربی : ابن مالک در الفیة گوید :
بفعله المصدر الحق فی العمل
مضافاً او مجرداً او مع اَل
ان کان فعل مع اَن او ما یحل
محلّه و لاسم مصدر عمل .
عبدالرحمن سیوطی در شرح بیت اخیر در «بهجةالمرضیة» گوید: «باب اعمال مصدر و اعمال اسم آن (اسم مصدر)... و اسم مصدر را (و آن اسمی است دال ّ بر حدث ، غیرجاری بر (قیاس ) فعل )، اگر غیر عَلَم باشد و (مصدر) میمی نباشد) عمل است (نزد کوفیین و بغدادیین ) مانند: و بعد عطائک المائة الرتاعا، پس اگر عَلَم باشد، مانند سبحان برای تسبیح و فجار و حماد برای فجرة و محمدة، به اتفاق و اجماع آنرا عملی نیست ». در عوامل ملا محسن آمده : «اسم حدث » و آن اگر عَلَم باشد، مانند: فجار برای فجرة، یا (مصدر) میمی باشد مانند محمدة، یا بر وزن مصادر ثلاثی باشد و در مورد غیرثلاثی استعمال شود مانند: اَغتسل ُ غسلاً، وَ اَتوضؤُ وُضوءً، پس اسم مصدر، و الامصدر است ، مانند: ضرب و اکرام ».
تهانوی در کشاف اصطلاحات الفنون آورده : «مولوی عبدالحکیم در حاشیه ٔ عبدالغفور گوید: مصدر موضوع حدوث ساده است بدون اعتبار نسبت آن به فاعل یا متعلقی دیگر. پس معنی مصدری از مقوله ٔفعل یا انفعال است ، و آن امریست غیرقارالذّات ، و حاصل بالمصدر هیئت قاره ٔ مترتبة علیه است ، مثلاً حمد بمعنی مصدری «ستودن » و حاصل مصدر آن «ستایش » است . از آنچه گفته شد، مستفاد گردید که اسم مصدر اسم حدث غیرجاری بر فعل است و در شرح نصاب صبیان قهستانی مذکور است که اسم مصدر پنج قسم است : اول وصف حاصل مر فاعل را و قائم به او و مترتب بر معنی مصدری که آن تأثیر است ، و این قسم را حاصل مصدر نیز گویند، چنانچه در تلویح مذکور است ، و جمیع مصادر را بر این معنی اطلاق کنند، مثل جواز بمعنی روائی و روا بودن ، اول معنی اسمی است ، و دوم معنی مصدری .و فرق میان مصدر و حاصل مصدر در جمیع الفاظ بحسب معنی ظاهر است ، و در بعض الفاظ بحسب لفظ نیز، مثل فعل بکسر فاء «کردار» و بفتح فاء «کردن »، و حاصل مصدر رانیز اطلاق کنند بر مصدر مستعمل بمعنی متعلق فعل ، مثل خلق بمعنی مخلوق ، چنانچه از شرح عقائد در بحث افعال عباد مستفاد میگردد، و قریب به این است آنچه در امالی ابن حاجب مذکور است . اسمی که وسیله ٔ فعلی گردد مثل اکل چون بمعنی آنچه خورده شود استعمال یابد، او رااسم مصدر گویند، و چون بمعنی خوردن باشد، او را مصدر گویند. دوم اسمی است مستعمل بمعنی مصدر که فعلی ازو مشتق نگشته مثل قهقری . و این در امالی ابن حاجب مذکور است . سوم مصدر معرفه مثل فجار که اسم «الفجور» است . چهارم اسمی است بمعنی مصدر و خارج از اوزان قیاسیه ٔ مصدر، مثل سقیاً و غیبة که اسم سقی و اغتیاب است ، و این قسم در کلام عرب بسیار است . پنجم اسمی است مرادف مصدر، مصدَّر به میم ، او را مصدر میمی نیز گویند،مثل : منصرف و مکرم ، این در رضی مذکور است ».
اسم مصدر و حاصل مصدر در زبان فارسی : شمس الدین محمدبن قیس رازی در المعجم ، در کلمات «روش » و «دهش » و «پرورش » گوید که شین «معنی مصدر دهد» و نامی برای این نوع کلمات یاد نمیکند. مؤلف برهان قاطع در مقدمه ٔ کتاب خود، شین را در کلمات «دانش » و «خواهش » و «آموزش »مفیدِ «معنی حاصل مصدر» میداند، و در کلمات «سربخشی » و «زربخشی » و «مشک بیزی » و «گل ریزی » گوید که یاء «افاده ٔ مصدر میکند» و در باب کلمات «خوانندگی » و «سازندگی » و «بخشندگی » و همچنین کلمات «رفتار» و «گفتار»و «کردار» گوید: «گی و آر معنی حاصل مصدر دهد». مؤلفین فرهنگ جهانگیری و فرهنگ رشیدی نیز همین اقوال را آورده اند. نویسنده ٔ «صرف و نحو زبان فارسی » گوید: «از مصدر، حاصلی دیگر بیرون آورند و آنرا حاصل مصدر گویند، مثل روش که حاصل از رفتن است و کنش که حاصل از کردن است ، و کُشش که حاصل از کشتن است و مثل رفتار که حاصل رفتن است و گفتار و کردار که حاصل گفتن و کردن است ». از محققین معاصر برخی نیز اسم مصدر و حاصل مصدر را یکی دانسته اند وبعضی مصادر مختوم به شین و هاء غیرملفوظ (مانند روش ، گردش ، کوشش ، مویه ، پویه ، ناله ) را اسم مصدر، و مصادر مختوم به آر (مانند گفتار، رفتار، دیدار) را حاصل مصدر دانسته اند، ولی از لحاظ دستور زبان فرقی بین این دو نوع نمیتوان قائل شد.
تعریف اسم مصدر: اسم مصدر، اسمی است که دلالت بر معنی مصدر کند، مانند: دانش ، نیکی ، خنده ، گفتار.
علائم اسم مصدر:
1) -ِ- شن . 2) -ِ- ش .
در پهلوی اسم مصدر مختوم به -ِ شن وجود داشته و معادل آن در پازند -َ شن و -ِ شن و -ِ َیشن است ، مانند: کنشن (کنش )، ستایشن (ستایش ). در فارسی این نشانه ٔ قدیم فقط در چند کلمه بصورت اصل بجا مانده : پاداشن (در پهلوی پات دهشن ) که غالباً بفتح شین آمده :
یگانه ای که دو دستش گه ِ عطا بدهد
هزارفایده با صدهزار پاداشَن .

لامعی گرگانی .


و نیز داشن (پهلوی دهشن ) که آن نیز بفتح شین آمده :
چه کنم که سفیه را به نکوی
نتوان نرم کردن از داَشن .

لبیبی .


و نیز بوشن (پهلوی بوشن ) : اما بیان مقدمه ٔ اول ، که مردم در تحویل است ، از آن روشن گردد که اندر بوشن و گردش خود نگرد، که نطفه بود و طفلی گشت . (بابا افضل کاشی . مصنفات جاودان نامه چ مهدوی - مینوی ص 50). و کلمات : گوارشن ، گذارشن و منشن نیز در فرهنگها ضبط شده . این شین را «شین مصدری » و اسم مصدر مختوم بدان را «مصدر شینی » و بتعبیر اصح اسم مصدر شینی نامند.
موارد استعمال : اسم مصدر شینی مانند اسم مصدرهای دیگر غالباً بجای مصدر بکار میرود، اما بعض آنها متدرجاً در استعمال بمنزله ٔ اسم عام شده است مانند: خورش که نخست بمعنی خوردن باشد و نیز بمعنی خوردنی و نیز چیزی که با نان خورند و انواع پختنیها که با برنج خورند :
چنین جای بودش خرام و خورش
که باشدش از خوردنی پرورش .

فردوسی .


و همچنین پوشش بمعنی پوشیدن و جامه و لباس هر دوآمده است :
از آن چون خور و پوشش آمد بدست
دل اندر فزونی نبایدت بست .

اسدی طوسی .


و چون معالجت خواهی کردن ، اندیشه کن از خورشهاء پیران و جوانان و بیمارخیزان (قابوسنامه ). پوشش از جلود کلاب و فارات و خورش از لحوم آن و میته های دیگر. (جهانگشای جوینی ).
ساختمان اسم مصدر شینی . 1- «-ِ ش » غالباً بریشه ٔ فعل که منطبق بردوم شخص امر حاضر (مفرد امر حاضر) است ملحق گردد :
ای مج کنون تو شعر من از بر کن و بخوان
از من دل و سگالش ، از تو تن و روان .

رودکی .


اگر روزی از تو پژوهش کنند
همه مردمانت نکوهش کنند.

ابوشکور بلخی .


بکار دهرمولش گرچه بد نیست
ولی تأخیر کردن از خرد نیست .

ابوشکور بلخی .


بده داد من از لبانت و گرنه
سوی خواجه خواهم شد از تو بگرزش .

خسروی .


سگالش بدینسان درانداختند
بپرداختند و برون تاختند.

فردوسی .


پرستیدن داور افزون کنید
ز دل کاوش دیو بیرون کنید.

فردوسی .


که دانم که چون این پژوهش کنید
بدین رای بر من نکوهش کنید.

فردوسی .


بکوشش از آن کرد پوشش بجای
بگستردنی هم بد او رهنمای .

فردوسی .


چو بهرام دست از خورشها بشست
همی بود بیخواب و ناتندرست .

فردوسی .


سلیح تن آرایش خویش دار
بود کت شب تیره آید به کار.

فردوسی .


بدانش ورا آزمایش کنید
هنر بر هنر برفزایش کنید.

فردوسی .


پرستنده باش و ستاینده باش
بکار پرستش فزاینده باش .

فردوسی .


نه گاوستم ایدر نه پوشش نه خر
نه دانش نه مردی نه پا و نه پر.

فردوسی .


که هر چیز کو سازد اندر بوش
بدان سو کشد بندگان را روش .

فردوسی .


پراکنده شد ترک سیصد هزار
بجایی نبد کوشش و کارزار.

فردوسی .


ستاره شمر گفت کای شهریار
ازین گردش چرخ ناپایدار...

فردوسی .


همه خوابها پیش ایشان بگفت
نهفته پدید آورید از نهفت
کس آن را گزارش ندانست کرد
پر اندیشه شان شد دل و روی زرد.

فردوسی .


بهوش آمد و باز نالش گرفت
بر آن پور کشته سگالش گرفت .

فردوسی .


دگر گفت هر کس نکوهش کند
شهنشاه را چون پژوهش کند.

فردوسی .


شما دیرمانید و خرم بوید
برامش سوی ورزش خود شوید.

فردوسی .


نگارا من از آزمایش به آیم
مرا باش تا بیش ازین آزمایی .

فرخی .


همیشه تا خورش و صید باز باشد کبک
چنان کجا خورش و صید یوز باشد رنگ .

فرخی .


اینت خوشی و اینت آسانی
روز صدقه ست و بخشش و قربان .

فرخی (دیوان ص 266).


سنگ بی نمچ و آب بی زایش
همچو نادان بود به آرایش .

عنصری .


و ساعات و اوقات را بخشش کرده بود. (تاریخ سیستان ص 315). تاریخها دیده ام بسیار... پادشاهان گذشته را که خدمتکاران ایشان کرده اند واندر آن زیادت و نقصان کرده اند و بدان آرایش آن خواسته اند (تاریخ بیهقی ).
بهرجای بخشایش از دل بیار
نگر تا همی چون کند روزگار.

اسدی .


خورش را گوارش می افزون کند
ز تن ماندگیها به بیرون کند.

اسدی .


هر چه بجنبد اندرین جوهر نرم از نباتی و حیوانی ، از جنبش باز نماند (زادالمسافرین ناصرخسرو). یا هستی ایشان هیچگونه به این مایه محسوسات و به آمیزش و جنبش اندر بسته نبود تا مر ایشان را تصور شاید کردن بی پیوند مایه و جنبش ... (دانشنامه ٔ علائی ، الهیات چ انجمن آثار ملی صص 3-4). و مثال کیفیت :درستی و بیماری و پارسائی و بخردی و دانش ... (دانشنامه ٔ علائی الهیات صص 28 - 29).
من همچو توام ز من چرائی تو خجل
تو خارش تن داری و من خارش دل .

ابوالفرج رونی .


نه دراز و دراز یازش او
امل خصم را کندکوتاه .

ابوالفرج رونی .


تا تابش و منفعت او (آفتاب ) بهمه چیزها برسد (نوروزنامه ص 3).
تا که بنشست خواجه در بالش
بالش آمد ز ناز در بالش .

سنائی .


اسباب سکون و استنامت و فراغ بال و استقامت و نعمت رامش و آرامش و خفض عیش و آسایش ایشان را مهیا و مهنّا گردانید. (التوسل الی الترسل ص 16).
خاقانی آن کسان که طریق تو میروند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست .

خاقانی .


کشیشان را کشش بینی و کوشش
بتعلیم چو من قسیس دانا.

خاقانی .


برین گوشه رو می کند دستگار
بر آن گوشه چینی نگارد نگار
نبینند پیرایش یکدگر
مگر مدت دعوی آید بسر.

نظامی .


بفرمود شه تا دلیران روم
نمایند چالش در آن مرز و بوم .

نظامی .


بفرمود شه تا دلیران روم
نمایند چالش در آن مرز و بوم .

نظامی .


گهی دل برفتن گرایش کند
گهی خواب را سر ستایش کند.

نظامی .


بارگاهی بدو نمود بلند
گسترشهای بارگاه پسند.

نظامی .


صبح اگر کشتی نفس را در دهان
کی رسیدی این بشولش در جهان .

عطار.


دواب چو دل اهل حصار در جوشش . (مقدمه ٔ جوامع الحکایات عوفی ).
پس او در شکم پرورش یافته است
او نمی خندد ز ذوق مالشت
او همی خندد بر آن اسگالشت .

مولوی (مثنوی ).


زانبوب معده خورش یافته است .

(بوستان ).


ز باریدن برف و باران و سیل
به لرزش در افتاده همچون سهیل .

(بوستان ).


بخشایش الهی ، گمشده ای را در مناهی ، چراغ توفیق فرا راه داشت . (گلستان ).
سراینده مرغی ازین بوستان
سرایش چنین کرد با دوستان .

امیرخسرو.


با بلاهای عشق ورزش کن
خویشتن را بلند ارزش کن .

اوحدی .


ببوی جود وی آینده سایلان به جنابش
بلی که مشک بخود ره نماید از دمشش .

ابن یمین .


آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرفست
با دوستان مروت ، با دشمنان مدارا.

حافظ.


برحمت سر زلف تو واثقم ، ورنه
کشش چو نبود از آنسو، چه سود کوشیدن .

حافظ.


حضرت خواجه ٔ ما اگر بمنزل درویشی میرفتند، جمیع فرزندان و متعلقان و خادمان او را پرسش میکردند، و خاطر هر یک را بنوعی در می یافتند. (انیس الطالبین بخاری ).
توضیح : قاعده ٔ مذکور مستثنیاتی دارد:
1 - « ش » به ریشه ٔ فعل (که غیرمنطبق بر فعل امر است ) ملحق گردد، و آن ممکن است ریشه ٔ حقیقی فعل باشد، یا اسمی بود که از آن بتوان فعل ساخت ، مانند «انجامش » (که «انجام » فعل امر نتواند بود) :
تو گفتی همی روز انجامش است
یکی رستخیز است و بی رامش است .

(منسوب به فردوسی ).


و «رامش » (که «رام » فعل امر محسوب نمی شود) :
چنین داد پاسخ که اسفندیار
نفرمودمان رامش و میگسار.

فردوسی .


پادشه پاسبان درویش است
گرچه رامش به فر دولت اوست .

(گلستان ).


منش از ریشه ٔ من است و در پهلوی منشن آمده است بمعنی اندیشیدن :
معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گُوِشت .

محمدبن مخلد سگزی .


ولیکن هر آنکس گزیند منش
بباید شنیدش بسی سرزنش .

فردوسی .


2 - «-ِ ش » به مفردامر حاضر (که عیناً بر ریشه ٔ فعل منطبق نیست ) پیوندد:
«آفرینش » که به آفرین (امر) پیوسته نه به آفری (ریشه ٔ فعل ) : ایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید... که در آفرینش وی ایزد تعالی را عنایت بیش از دیگران بوده است . (نوروزنامه ). «دهش » که به ده (امر) پیوسته نه به دا (ریشه ٔ فعل ) :
بداد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی .

فردوسی .


بداد و دهش کوش و نیکی سگال
ولی را بپرور، عدو را بمال .

اسدی .


«ستایش » که به ستای (امر) پیوسته نه به ستو (ریشه ) :
سزای ستایش دگر گفت کیست
اگر بر نکوهیده باید گریست .

فردوسی .


«کنش » که به کن (امر) پیوسته نه به کر (ریشه ) :
معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گُوِشت .

محمدبن مخلد سگزی .


3 - «-ِ ش » اسم مصدر به صفت ملحق شود:
الف ) به صفت مطلق : چنانکه «پیدایش » از «پیدا» آمده . «نرمش » از: «نرم »در نظام ایران و مطبوعات مستعمل است .
ب ) به صفت مشبهه : چنانکه «رهایش » از «رها» صفت مشبهه از «رهیدن » و «رستن ». نام یکی از مؤلفات ناصرخسرو «گشایش و رهایش » است . «گنجایش » از «گنجا» صفت مشبهه از گنجیدن آمده .
استثناء: 1- ناصرخسرو در غالب مؤلفات منثور و منظومه های خویش «بودش » را بمعنی وجود و هستی آورده :
لازم شده ست کون بر ایشان و هم فساد
گرچه ببودش اندر آغاز دفترند.

ناصرخسرو.


بیرونْت کنند از در مرگ
چون از در بودش اندرآیی .

ناصرخسرو.


و این کلمه از «بود» مصدر مرخم معادل مفرد مغایب ماضی مطلق با «-ِ ش » اسم مصدر ترکیب شده . باید دانست که مردم نقاط جنوبی خراسان امروزه هم «بودش » را بمعنی «اقامت » استعمال کنند و خود این استعمال مؤید صحت آنست .
2- «نمونش »اسم مصدر است مرکب از نمون (نمودن ) + « َش » اسم مصدر. نظامی این کلمه را بمعنی رهنمایی و نمودار آورده :
مرد سرهنگ از آن نمونش راست
از سر خون آن صنم برخاست .

نظامی (هفت پیکر).


گفت تا باشد از نمونش رای
گفتن از ما و ساختن ز خدای .

نظامی (هفت پیکر).


و از این قبیل است «برینش » مرکب از: برین (بریدن ). + « َش » اسم مصدر، بمعنی قطع : پس جسم آن بود که چون درازیی بنهی اندر وی درازیی دیگر یابی برنده ورا بقائمه و درازی سوم بر آن هردو درازی بر قائمه ایستاده هم بر آن نقطه که برینش پیشین بر وی بود... . (دانشنامه ٔ علائی . الهیات چ انجمن آثار ملی صص 12-13). و پدید کردیم که این محال است و نشاید که زمانی بود ناقسمت پذیر،والاّ اندر وی برینش راهی بود ناقسمت پذیر... . (دانشنامه ٔ علائی . الهیات ص 128).
دلی باید اندیشه را تیز و تند
برینش نیاید ز شمشیر کند.

نظامی .


تبصره ٔ 1- هر گاه ریشه ٔ فعل یا فعل امری که برای ساختن اسم مصدر شینی بکار میرود، مختوم به «َا» (= - َای ) باشد، بهنگام الحاق به « َش » اسم مصدر، پس از «َا« »ی » افزایند: فرما، فرمایش . پیرا، پیرایش . آرا، آرایش .
تبصره ٔ 2- در کلمات مختوم به - َو (= - َوی ) نیز بهنگام اتصال به « َش » اسم مصدر، پس از - َو جایز است «ی » افزایند: گو، گویش (گُوِش هم آمده ).
کلمات مرکب : در فارسی « ش » اسم مصدر در کلمات مرکب بسیار بکار میرود، موارد استعمال این نوع کلمات ازینقرار است :
1- کلمات مرکب مختوم به « ش » اسم مصدر، گاه معنی اسم مصدر دهند، مانند غالب کلمات بسیط مختوم به « -ِ َش » :
ولیکن هر آنکو گزیند منش
بباید شنیدش بسی سرزنش .

فردوسی .


و بطمع سود خویش سرزنش خلق نجوید (قابوسنامه ). «پندار دانش » قرینه ٔ جهل مرکب است و در المعجم شمس قیس آمده . (سبک شناسی ج 3 ص 34).
2- هر گاه در کلمات مرکب مختوم به « َش » اسم مصدر، کلمه ٔ اول صفت باشد، کلمه ٔ مرکب معنی صفت فاعلی دهد :
دگر گفت کای شاه برترمنش
همی عیب جویت کند سرزنش .

فردوسی .


جهاندارِ باداد نیکوکنش
فشاننده ٔ گنج بی سرزنش .

فردوسی .


خردنگرش بزرگ زیان مباش . (قابوسنامه ). بسیار بیشی بود که کمی بار آرد، و خردنگرش بزرگ زیان باشد. (قابوسنامه ).
تا گشتم دور، دورم از خواب و خورش
بسیارزیان باشد اندک نگرش .

(قابوسنامه ).


تو نیکوروش باش تا بدسگال
بنقص تو گفتن نیابد مجال .

سعدی (گلستان ).


3- گاه اسم مصدر شینی با اسم فاعل مرخم و مزید مؤخر فاعلی ترکیب شود و جمعاً معنی صفت فاعلی دهد :
چنین گفت کای شاه دانش پذیر
بمرگ بداندیش رامش پذیر.

فردوسی .


ز رامشگران رامشی کن طلب
که رامش بود نزد رامشگران .

منوچهری .


گوییم آفریدن این چیزهاءِ دانستنی و آوردن مراین نفس دانش جوی را اندر مردم ... چنانست . (جامع الحکمتین ناصرخسرو).
سخن را گزارشگر نقشبند
چنین نقش برزد به چینی پرند.

نظامی .


خداوند بخشنده ٔ دستگیر
کریم خطابخش پوزش پذیر.

سعدی (بوستان ).


نبینی که پیش خداوند جاه
نیایش کنان دست بر سر نهند.

سعدی (گلستان ).


4- جزو اول بعض کلمات مرکب مختوم به « َش » اسم مصدر، ادات سلب است و پیشینیان آن کلمات را هم بمنزله ٔ اسم مصدر بکار برده اند، مانند :
زآنک بی خواه ِ تو خود کفرِ تو نیست
کفر بی خواهش تناقض گفتنی است .

مولوی .


و هم مانند صفت فاعلی استعمال شود :
تو گفتی همی روز انجامش است
یکی رستخیز است و بی رامش است .

(منسوب به فردوسی ).


زیر کبود چرخ بی آسایش
هرگز گمان مبر که بیاسایی .

ناصرخسرو.


5- اما اسم مصدر شینی مسبوق به «با» در حکم صفت است : بادانش ، بابینش .
سماعی بودن اسم مصدر شینی : اسم مصدر مختوم به « َش » سماعی است نه قیاسی . از همه ٔ افعال ، اسم مصدر شینی شنیده نشده است . قاعده ای برای جواز یا عدم جواز استعمال اسم مصدرهای شینی از افعال در دست نیست و بطور مثال میتوان گفت که از مصادر ذیل ، اسم مصدر شینی در نوشته های فصحاء دیده نشده است : آختن ، آشفتن ، آماسیدن ، افراشتن ، افتادن ، افکندن ، انداختن ، اندوختن ، افشاندن ، پنداشتن ، چکیدن ، خشکیدن ، خواندن ، رستن (رهایش از مصدر دیگر همین فعل یعنی رهیدن است )، شدن ، فشردن ، شکفتن ، شنیدن (شنودن )، کوفتن ، غنودن ، گسیختن ، گرفتن ، نهفتن ، نوشتن ، ماندن و غیره . بعضی «گسترش » را نیز غیرمستعمل دانسته اند، و حال آنکه این اسم مصدر بکار رفته :
بارگاهی بدو نمود بلند
گسترشهای بارگاه پسند.

نظامی .


مخصوصاً از ریشه های غیرحقیقی ، اسم مصدر بندرت آمده است ، مانند خرامش و لنگش . درین فعلها بهنگام لزوم همان ریشه بجای اسم مصدر استعمال میشود، مانند: جنگ ، شتاب ، ترس ، خواب ، خرام ، فشار، هراس و غیره . همچنین از مصادر مأخوذ از مصدرهای عربی ، مانند: رقص ، فهم ، بلع، طلب و غارت اسم مصدر شینی ساخته نمیشود. علاوه برین از بسیاری از افعال که اسم مصدر شینی ندارند، مصدر مرخم (= سوم شخص مفرد ماضی ) آید، مانند: شکست ، گشت ، نهفت ؛ و یا بجای اسم مصدر شینی اسم مصدر یایی استعمال شود، مانند: چشایی ، شنوایی .
توضیحاتی راجع به بعض کلمات مختوم به شین (اسم مصدر شینی و غیر اسم مصدر):
1 و 2- آبشخوار، آبشخور؛ مؤلف نهج الأدب در فصل «بیان زیادت » آرد: «شین نقطه دار... خواجه حافظ گوید:
ما برفتیم و تو دانی و دل غمخور ما
بخت بد تا بکجا می برد آبشخور ما».
و آبشخور مرکبست از: آب + ش + خور، بمعنی «جائی از رود یا نهر یا حوض که از آن آب توان خورد یا برداشت » :
جهاندار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همی میش و گرگ .

فردوسی .


دستش نگیرد حیدرم ، دستم نگیرد عُمَّرش
رفتم پس آبشخورم ، او از پس آبشخورش .

ناصرخسرو.


و «آبشخوار» نیز بهمین معنی آمده : «التشریع؛ به آبشخوار آوردن ». (مصادر زوزنی ) .
3- آرش ؛ بمعنی «معنی » دساتیری و مجعول است . رجوع به فرهنگ دساتیر چ هند ص 230 و رجوع به هرمزدنامه تألیف پورداود ص 315 شود.
4- آیش ؛ از مصدر «آمدن » در نظم و نثر فصیح استعمال ندارد، اما در بعض لهجه های محلی (نواحی طهران و قزوین و اصفهان و کرمان و غیره ) متداول است . (همایی ، گفتار در صرف و نحو فارسی مجله ٔ فرهنگستان سال 1 شماره ٔ 2 ص 66). «آیشت » نیز تلفظ کنند و صورت اخیر در میان عوام بیشتر رواج دارد .
5- بالش ؛ مؤلف نهج الادب گوید: «شین منقوطه در آخر الفاظ افاده ٔ نسبت کند همچو... «بالش » بوزن مالش ، آنچه زیر سر نهند و برین قیاس (است ) «بالین » به یا و نون نسبت ، چرا که مرکب است از «بال »، چرا که در اصل از پرهای مرغان می آکندند...»، اما این «ش » بالش (بمعنی آنچه زیر سر نهند، متکا) ازسانسکریت «برهیس » و اوستا «برزیش » است و در پهلوی «بالِشن » آمده و «ن » آن بر اثر شباهت غلط (با اسم مصدرهای دیگر) ناشی شده است .
6 و 7- بخشایش و بخشش ؛ «بخشش » اسم مصدر است از بخشیدن بمعنی داد و دهش و در پهلوی بَخْشِشْن بمعنی تقسیم و توزیع آمده و بهمین معنی در فارسی نیز بکار رفته است . اما «بخشایش » از مصدر «بخشودن » بمعنی درگذشتن از گناه و عفو است و در پهلوی َاپخشایشن آمده :
ز بخشایش و بخشش و راستی
نبینم همی بر دلش کاستی .

فردوسی .


معهذا بخشیدن در فارسی بجای بخشودن بکار رفته : (ملک ) گفت بخشیدم (پسری دزد را) اگر چه مصلحت ندیدم . (گلستان ).
8 و 9- پالایش وپالش . «پالش » در ترکیب «پالشگاه » غلط است زیرا ریشه و فعل (امر) از پالاییدن (پالودن ) «پالا» است ، پس «پالایش » اسم مصدر است (با آلایش ، آسایش مقایسه شود) بمعنی تصفیه و صافی کردن و توسعاً بمعنی وضع و حط :
از ایشان ترا دل پر آرایش است
گناه مرا نیز پالایش است .

فردوسی .


فرهنگستان «پالایش » را بمعنی تصفیه
گرفته است ،اخیراً پالایشگاه را بتصفیه خانه (نفت ) اطلاق کرده اند.
10- پوزش ، بمعنی عذر و معذرت و عذرآوردن و معذرت خواستن باشد :
پوزش بپذیرد و گناه ببخشد
خشم نراند، بعفو کوشد و غفران .

رودکی .


چو از دور شه دید برپای خاست
بسی پوزش اندرگذشته بخواست .

فردوسی .


و آن اسم مصدر است از پوزیدن که در ویس ورامین فخرالدین گرگانی آمده :
نه پوزدجانت را از درد و آزار
نه شوید دلْت را از داغ و تیمار .
و مشتقات مصدر مزبور (جز اسم مصدر) امروز مورد استعمال نیست .
11- چربش ، مؤلف نهج الادب گوید: «شین منقوطه در آخر الفاظ افاده ٔ نسبت کند همچو... «چربش » منسوب به «چرب » بسحاق اطعمه گوید:
ببوی سر که و چربش بتلخی رفتم از دنیا
ولیکن شعر شیرینم بماند تا جهان باشد.»
چربش در پهلوی چرپشن آمده ، در اینجا نیز مانند «بالش » شین اسم مصدر در فارسی (و -ِ شن در پهلوی ) بتقلید اسم مصدرهای دیگر بکلمه افزوده شده .
12- چندش ، در تداول عوام چندش بمعنی جنبش اعصاب توأم با نفرت بکار رود. در پهلوی چندشن بمعنی حرکت آمده ولی این اسم مصدر و مصدر مفروض آن «چندیدن » در نظم و نثر دیده نشده .
13- کرنش ، «کرنش » بمعنی تعظیم کردن و سرفرود آوردن درمقابل بزرگان ، لغتی است ترکی و در ترکی جغتائی «گورنیش » بمعنی سلام کردن ، اطاعت کردن و بریاست شناختن است و آنرا با اسم مصدر فارسی نباید مشتبه کرد.
14- نیازش ، مؤلف نهج الادب در فصل «بیان زیادت » گفته : «شین نقطه دار، چون «نیازش » مزید علیه «نیاز» است . فخر جرجانی در مثنوی ویس و رامین گوید:
سروشان را بنام نیک بستود
نیازشهای بی اندازه بنمود»
نیازش درفرهنگها نیامده و در موضع دیگر از نظم و نثر دیده نشده و بیت فوق هم در ویس و رامین طبع تهران بدین صورت است :
سروشان را بنام نیک بستود
نیایشهای بی اندازه بنمود. و «نیایش » (پهلوی نیایشن بمعنی ستایش ) صحیح است .
15- یورش ، این کلمه ترکی شرقی است بمعنی تاخت و تاز و پس از حمله ٔ مغول واردفارسی شده است .
-ِشت : این مزید مؤخر، معادل -ِ شن پهلوی و پازند و -ِ َش فارسی است .همین علامت در فارسی نیز وجود داشته است :
معجز پیغمبر مکی تویی
به کنش و به منش و به گُوِشت .

محمدبن مخلد سگزی .


بگفتار گرسیوز بدکنشت
بنوّی درختی ز کینه بکشت .

فردوسی .


نان آن مدخل ز بس زشتم نمود
از پی خوردن گوارشتم نبود.

رودکی .


داشاذ و دهشت و داشن ، عطا بود. (لغت فرس اسدی ).
بحری که عید کردبر اعدا بپشت ابر
از غرّه اش درخش و ز غرّشت تندرش .

خاقانی .


قرص لیموی و گوارشت لطیف عنبر
گلشکر باشد و گلقند و شراب و دینار.

بسحاق اطعمه .


و از این قبیل است : رامشت ، پاداشت :
خدایگان جهان آنکه از خدای جهان
جهانیان را پاداشت است و بادافراه .

سراج الدین راجی .


در تداول عامه ، امروزه نیز بجای خورش «خورشت » و بجای بُرِش «بُرِشت » گویند.
ی : در پهلوی این مزید مؤخر بصورت «ایه » برای ساختن اسم معنی و اسم مصدر بکار میرود:
پاتخشاهیه (پهلوی )، پادشاهی (فارسی ). نیوکیه (پهلوی )، نیکی (فارسی ). چیگونیه (پهلوی )، چونی ، چگونگی (فارسی ).
تلفظ: این یاء در قدیم هم مانند امروزه «ی » معروف شناخته و «ای » تلفظ میشده ، و بهمین جهت قافیه کردن کلمات مختوم به «ی » مزبور با «ی » نکره جایز نبوده .
تسمیه : «ی » مورد بحث از انواع ادات اسم مصدر یا حاصل مصدر است ، و آنرا «یای مصدری » و «یای مصدریه » یا «یای اسم مصدر» و «یای حاصل مصدر» نامند.
موارد استعمال : 1 - کلمات مختوم به «ی » اسم مصدری غالباً بمعنی اسم مصدر بکار روند و مثالهای آن از این پس بیاید.
2- گاه «ی » اسم مصدر در آخر کلمات بمعنی « گری » آید، چون : جادویی ، پسری ، برادری ، پدری ، فرزندی ، صوفیی ، ساقیی : سال ششم ساقیی فرمودی . (سیاست نامه ). از بلیناس درخواستند که ملک طاسیس رابه افسون بیارد تا ایشانرا ساقیی کند. همچنان کرد، ملک بی خویشتن تا سحرگاه ساقیی همی کرد. (مجمل التواریخ و القصص ). شیخ ما گفت که ما در آن بودیم تا خود را بجامه ٔ صوفیان بیرون آریم و ساعتی صوفی باشیم ، این گربه بر صوفیی ما شاشید. (اسرار التوحید).
صوفیی باشد بنزد این لئام
الخیاطة و اللواطة و السلام .

مولوی (مثنوی ).


3- گاه «ی » مزبور معرِّف دین ، مذهب ، مسلک ، نحله ، طریقه و شیوه است : بدانک برده خریدن و علم آن از جمله ٔ فیلسوفی است . (قابوسنامه ).
بمیرید از چنین جانی کزو کفر و هوی خیزد
ازیرا در چنان جانها فروناید مسلمانی .

سنائی .


مجردی و قلندری را مایه ٔ شادمانی و اصل زندگانی دانید. (لطایف عبید زاکانی ).
گر مسلمانی ازین است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی .

حافظ.


4- گاه ، علاوه بر معنی اسم مصدر، عمل و حرفه و شغل را رساند. این نوع بر سه قسم است :
الف : « ی » به کلمات بسیط (غیرمرکب ) پیوندد: مطربی ، قوّادی ، مذکرّی ، معلّمی ، مستنطقی ، سمساری ، خیّاطی ، صحّافی ، صرّافی ، جرّاحی ، عکاسی ، طبّاخی ، خرّازی ، خبّازی ، قنّادی ، رانندگی ، بافندگی : چون علم شرع که تا در کار قضا... و مذکری نرود، نفع دنیا به عالم نرسد.(قابوسنامه ).
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی .

عبید زاکانی .


مسخرگی و قوّادی ... پیشه سازید تا پیش بزرگان عزیز باشید. (لطایف عبید زاکانی ).
ب :« ی » مزبور به اسم فاعل مرخم یا صفات فاعلی مختوم به ادات (نظیر: کار، گار، گر) پیوندد. جزو دوم این نوع کلمات از اینقرار است :
بازی - کبوتر (کفتر) بازی ، قماربازی ، گاوبازی و غیره .
بُری - چوب بری ، تخته بری ، شیشه بری . جیب بری و غیره .
بَری - مسافربری (بنگاه ).
بندی - علاقه بندی ، ماست بندی و غیره .
پزی - آش پزی . فرنی پزی یخنی پزی ، حلیم پزی ، کاشی پزی ، گچ پزی ، آجرپزی ، مزدی پزی و غیره .
تابی - نخ تابی ، موتابی ، زه تابی و غیره .
تراشی - قالب تراشی ، پیکرتراشی ، سنگتراشی و غیره .
چینی - حروف چینی ، گل چینی .
خوانی - روضه خوانی ، تعزیه خوانی ، شمرخوانی ، علی اکبرخوانی ، قرآن خوانی و غیره .
داری - ترازوداری ، قپان داری ، میانداری (در زورخانه )، خانه داری ، علم داری ، گله داری ، چارواداری ، باغداری ، مالداری ، مرغداری ، کرسی داری و غیره چون علم شرع که در روزگار قضا و قسام و کرسی داری نرود. (قابوسنامه ).
دوزی - لحاف دوزی ، لباس دوزی ، پینه دوزی ، پاره دوزی ، پیراهن دوزی ، پالان دوزی و غیره .
رزی - رنگرزی .
ریسی - ریسمان ریسی ، چرخ ریسی ، نخ ریسی ، دوک ریسی و غیره .
زنی - دف زنی ،خشت زنی ، باسمه زنی ، پنبه زنی ، مهره زنی (در صحافی )، قلم زنی ، و غیره : مسخرگی و قوادی و دفزنی ... پیشه سازید. (لطائف عبید زاکانی ).
سازی - ساعت سازی ، پستایی سازی (رویه ٔ کفش سازی )، چیت سازی ، سماورسازی ، صندوق سازی ، صندلی سازی ، جعبه سازی ، حلبی سازی ، کاشی سازی ، چرم سازی ، دندان سازی ، داروسازی ، و غیره .
شویی - لباس شویی . طلاشوئی .
فروشی - میوه فروشی ، کلاه فروشی ، چوب فروشی ، گل فروشی ، سقطفروشی ، لوازم التحریرفروشی ، امانت فروشی ، کتابفروشی ، دوافروشی ، خرده فروشی . فرش فروشی ، لولافروشی ، کهنه فروشی و غیره .
کاری - تراشکاری ، جوشکاری (لحیم )، آب کاری ، (آب دادن فلزات )، سوهان کاری ، گل کاری ، گِل کاری ، لحیم کاری ، منبت کاری ، مذهب کاری و غیره .
کشی - خاکروبه کشی ، آب حوض کشی ، ارّه کشی ، روغن کشی ، سیم کشی و غیره .
کوبی - رویه کوبی (کفش )، آهن کوبی ، بوریاکوبی ، توفال کوبی ، برنج کوبی ، خال کوبی ، باروت کوبی .
گاری - آموزگاری و غیره .
گردی - دوره گردی ، ولگردی ، خیابان گردی وغیره .
گری - تقویم گری ، مولودگری ، ریخته گری ، سپاهی گری ، آهنگری ، زرگری ، شیشه گری ، مسگری ، آرایشگری ، رفوگری و غیره : و در نجوم یا تقویم گری و مولودگری و... آرایشگری بجد و هزل در او نرود. (قابوسنامه ).
گویی - فالگویی ، قصه گویی ، غیب گویی : و در نجوم ... و فالگویی .... بجد و هزل در او نرود. (قابوسنامه ).
گیری - معرکه گیری ، روغن گیری ، خمیرگیری و غیره .
نویسی - کاغذنویسی ، نامه نویسی ، دعانویسی ، ماشین نویسی و غیره .
5-در کلمات ذیل فن و هنر و شیوه و آیین را رساند: جهانداری ، سپاهداری ، کلاهداری ، سروری ، تعزیه گردانی ، شمشیرزنی ، شمشیربازی ، سوارکاری ، سوارخوبی ، بزم آرایی ، مجلس آرایی ، انجمن آرایی ، پیکرآرایی ، عروس آرایی و غیره :
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آیین سروری داند.

حافظ.


6- گاه کلمات مختوم به «ی »اسم مصدر، معنی مکان و دکان و سرای دهد. این کلمات نیز بر دو نوعست :
الف - «- ی » به کلمات بسیط (غیرمرکب ) پیوندد: قنادی ، دباغی ، عطاری ، صحافی ، عکاسی ، خرازی ، خیاطی ، سمساری ، صرافی ، طباخی ، دوزندگی ، بافندگی .
ب - «-ی » به اسم فاعل مرخم یا صفات فاعلی مختوم به ادات پیوندد. غالب مواردی را که در بند ب از شماره ٔ 4 در فوق نقل شده میتوان در این معنی بکار برد.
7- در کلمات ذیل «-ی » ظاهراً معنی رسم و آیین نیز دهد: تاجگذاری ، بوریاکوبی ، سربازگیری ، بله بری ، چله بری ، عزاداری و غیره .
8- چون «-ی » مورد بحث در آخر کلمه ٔ مرکبی که جزو اول آن اسم و جزو دوم ریشه ٔ فعل (امر حاضر مفرد) باشد، درآید از مجموع مرکب اسم آلت و ظرف سازد: ترشی خوری ، ماست خوری ، آجیل خوری ، شیرینی خوری ، آبخوری ، قهوه خوری ، پالوده خوری ، چای خوری (قاشق )، مرباخوری (قاشق )، سوپ خوری (قاشق ، کاسه )، آش خوری (کاسه )، روشویی ، دست شویی .
9- گاه «-ی » مزبور معنی تشبیه و مانندگی را رساند. مؤلفین غیاث اللغات و آنندراج و نهج الادب این نوع را نوعی مستقل شمرده آنرا «یاء تشبیهی » نامیده اند، و آن بر دو بخش است :
الف - «-ی » مذکور به اسم عام پیوندد: استری ، اشتری ، خری :
اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان
باز با جهّال پیشه ش گربگی و راسوی .

ناصرخسرو.


آسمان با کشتی عمرم ندارد جز دوکار
وقت شادی بادبانی ، وقت محنت لنگری .

انوری .


تا که عروس دولتت یافت عماری از فلک
بهر عماریش کند ابلق گیتی استری .

خاقانی .


زاغ به فرّ تو همایی کند
سر که رسد پیش تو پایی کند.

نظامی .


ب - «-ی » مزبور به اسم خاص (عَلَم ) پیوندد: نمرودی ، شدادی ، فرعونی ، هارونی ، سلیمانی ، ادریسی ، لقمانی ، بولهبی ، بوذری :
وحید ادریس عالم بود و لقمان جهان ، اما
چو مرگ آمد چه سودش داشت ادریسی و لقمانی .

خاقانی .


10- گاه اسم مصدر یایی معنی «عجب » و «زهی » و مانند آنرا رساند :
گر بی تو دمی خون جگر می نخورم
آغشته همی شوم ز خون جگرم
در کار تو، هیچگونه ای پی نبرم
سرگردانی ! که من بکار تو درم .

عطار.


گفتا که دهان تنگ من روزی تست
سبحان اﷲ تنگ روزی که منم .

عطار.


ساختمان اسم مصدر یائی : ساختمان اسم مصدریائی ، بخلاف اسم مصدر شینی ، قیاسی است و به کلمات ذیل ملحق گردد:
1- به اسم ذات (عام ّ و جامد) پیوندد: آهنی (آهن بودن )، خاکی (خاک بودن )، شیری (شیر بودن )، و از این قبیل است : گرگی ، سگی ، آذری :
و اما جواب اهل تأیید مر این سوءالات را آنست که گفتند: میان ازل و ازلیت و ازلی فرق است ، چنانک بمثل کسی گوید آهن وآهنی و آهنین ، یا گوید خاک و خاکی و خاکین ، و هر کسی داند که آهنی اندر آهن است . و آهنی میانجی است میان آهن و آهنین ، چنانک ِ فعل میانجی است میان فاعل و مفعول ، و مفعولی مفعول بدان فعل است کز فاعل بدو رسد.(جامعالحکمتین ناصرخسرو).
شیخ گفت : ای جوانمرد! این سگ بزبان حال با بایزید گفت در سبق السبق از من چه تقصیر در وجود آمده است و از تو چه توفیر حاصل شده است که پوستی از سگی در من پوشیدند و خلعت سلطان العارفین درسر تو افکندند. (تذکرةالاولیاء عطار).
اندرآ مادر بحق مادری
بین که این آذر ندارد آذری .

مولوی (مثنوی ).


2- به صفت ملحق گردد.
الف - صفت بسیط جامد (اعم از فارسی یا مستعار ا
ترجمه مقاله