ترجمه مقاله

باختر

لغت‌نامه دهخدا

باختر. [ ت َ ] (اِ) شمال . در اوستا بمعنی شمال است و اصل آن اباختر یعنی ماورأتر، آنطرف تر. (فرهنگ شاهنامه ٔ رضازاده ٔ شفق ). در اوستا اَپاخْتَرَ یا اَباخْذَر آمده . در فارسی باختر گوئیم . در مزدیسنا آرامگاه اهریمن و دیوها و جای دوزخ خوانده شده . (خرده اوستا تفسیر پورداودحاشیه ٔ ص 87). شمال را محل آسیب و نحوست دانسته اند.رجوع به یشتها تفسیر پورداود ج 2 حاشیه ٔ ص 168 شود:و اما، حکماء عالم ، جهان را بخشش کردند بر برآمدن وفروشدن خورشید به نیمروز، و حد آن چنان باشد که از سوی مشرق از آنجا که خورشید به کوتاه ترین روزی برآید، و از سوی مغرب از آنجا که خورشید به درازترین روزی فروشود و این به علم حساب معلوم گردد [ و این جمله را بچهار قسمت کرده اند: خراسان و ایران (خاوران ) و نیمروز و باختر؛ هرچه حد شمال است باختر گویند و هرچه حد جنوب است نیمروز گویند و میانه اندر، بدو قسمت شود، هرچه حد شرقست خراسان گویند و هرچه مغربست ایرانشهر ] واﷲ المستعان . (تاریخ سیستان صص 23 - 24) . || مشرق . (برهان ) (تفلیسی ). بمعنی مشرق اکثر است . (غیاث ) (آنندراج ) (انجمن آرا). و لفظ باختر مخفف بااختر است و اختر آفتاب را گویند و ماه را نیز اختر میگویند . (غیاث ). بمعنی مشرق و خاور آید. (شرفنامه ٔ منیری ). خراسان . تحقیق آن است که باختر مخفف بااختر است و اختر ماه و آفتاب هر دو را گویند پس باختر مشرق و مغرب را توان گفت و ازین جهت متقدمین بر هر دو معنی این لفظ را استعمال کرده اند لیکن خوار مرادف خور بیشتر آمده ازین جهت خاور بیشتر بمعنی مشرق استعمال می شود و بنابرین آفتاب را عروس خاوری گفته اند چنانکه خاقانی گفته است :
درده ازآن چکیده خون زایله ٔ تن رزان
کابله ٔ رخ فلک برده عروس خاوری .
در فرهنگ دساتیر آمده که معنی باختر بمشرق کردن خطای بزرگ و غلط محض است که خور نام آفتاب است و شید بمعنی روشنی و همین اصح است . (آنندراج ) (انجمن آرا) :
چوخورشید سر برزد از باختر
سیاهی بخاور فروبرد سر.

فردوسی (از شرفنامه ٔ منیری ).


چو بشنید بدگوهر افراسیاب
که شد طوس و رستم بر آن روی آب
شد از باختر سوی دریای گنگ
دلی پر ز کین و سری پر ز جنگ .

فردوسی .


چو از باختر برزند تیغ هور
ز کان شبه سر برآرد بلور
فردوسی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ).
تا بتابد نیمروزان از تف خورشید سنگ
تا برآید بامدادان آفتاب از باختر.

فرخی .


چو آفتاب سر از کوه باختر برزد
بخواست باره و سوی شکار کرد آهنگ .

فرخی .


چو مهر آورد سوی خاور گریغ
هم از باختر برزندباز تیغ.

عنصری .



چو برزد درفشنده از باختر
دواج سیه را سپید آستر.

عنصری (از صحاح الفرس ).


خورشید را چون پست شد در جانب خاور علم
پیدا شد اندر باختر بر آستین شب ظَلَم .

لامعی (از صحاح الفرس ).


خدش بسرو باختری بر فسوس کرد
قدش بسرو غاتفری به مفاخره .

سوزنی .


رایت خوبی چو برفروزی رخسار
از بَرِ خورشید باختر زده داری .

سوزنی .


فخر من یادکرد شروان به
که مباهات خور بباختر است .

خاقانی .


آفتابی که خاورش دهن است
دارد از باغ شاه باختر اوست .

خاقانی [ در صفت خربزه ] .


همه شب منتظر میبود تا صبح صادق از افق باختر شارق گردد. (سندبادنامه ص 183). || مغرب را گویند. (برهان ) (اوبهی ). غرب ، خورپَران ، خوربَران . (التنبیه والاشراف چ لندن 1893م . ص 31). بمعنی مغرب و خاور بمعنی مشرق و بخلاف نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا) :
چو خورشید درباختر گشت زرد
شب تیره گفتش که از راه گرد.

فردوسی .


چو خور چادر زرد در سر کشید
بشد باختر چون گل شنبلید.

فردوسی .


همی بود تا تیره تر گشت روز
سوی باختر گشت گیتی فروز.

فردوسی .


چو از باختر چشمه اندرکشید
شب آن چادر تار بر سر کشید.

فردوسی .


چو آمدْش از شهر بربر گذر
سوی کوه قاف آمد و باختر.

فردوسی .


کنون خاور او راست تا باختر
همی بشکند پشت شیران نر.

فردوسی .


هم از خاوران تا در باختر
ز کوه و بیابان و از خشک و تر
سراسر ز بدخواه کردم تهی ...

فردوسی .


ز خاور بیاراست تا باختر
پدید آمد از فر او کان زر.

فردوسی .


وز نور تا بظلمت و از اوج تا حضیض
وز باختر بخاور و از بحر تا برند.

ناصرخسرو.


چرا خورشید نورانی دو عالم زو شود روشن
گهی مسکن کند خاور گهی در باختر دارد.

ناصرخسرو.


زاغ شب از باختر نهان شد چون دید
کآمد باز سپید صبح ز خاور.

مسعودسعد.


باختر در لرزه افتاد از نهیب
گرچه او لشکر سوی خاور کشید.

مسعودسعد.


چرخ را نشره ٔ نون والقلم است از مه نو
کآنهمه سرخی در باختر آمیخته اند.

خاقانی .


ز حد باختر تا بوم خاور
جهان را گشته ام کشور بکشور.

نظامی .


شنیدم که در مرزی از باختر
برادر دو بودند از یک پدر.

بوستان .


من از یمن اقبال این خاندان [ ایلخانیان ]
گرفتم جهان را به تیغ زبان
من ازخاوران تا در باختر
ز خورشیدم امروز مشهورتر.

سلمان ساوجی .


(از تاریخ ادبیات برون ج 3 ترجمه ٔ حکمت ص 292).
ترجمه مقاله