ترجمه مقاله

باژ گرفتن

لغت‌نامه دهخدا

باژ گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) باژستدن . باج گرفتن . و رجوع به باژ و باژگاه شود. || خاموشی بعد از زمزمه کردن و دعا خواندن بهنگام غذا :
مبادا که دین نیاکان خویش
گزیده جهاندار و پاکان خویش
گذارم ، بدین مسیحا شوم
بگیرم بخوان باژ و ترسا شوم .

فردوسی .


- به باژ اندرآمدن ؛ خاموشی گزیدن پس از زمزمه :
چو برسم بدید اندر آمد به باژ
نه گاه سخن بود و گفتار ژاژ.

فردوسی .


و رجوع به باژ و باج و باژگاه شود.
ترجمه مقاله