ترجمه مقاله

بخشش

لغت‌نامه دهخدا

بخشش . [ ب َ ش ِ ] (اِمص ) داد. دهش . عطا. انعام . (ناظم الاطباء). عطا. (آنندراج ). عِداد. عائدة. دسیعه . فجر. وهب . موهبة. موهب . نُحلی ̍. عطیه . (از منتهی الارب ). سخا. بخشندگی . رادی . صله . هبه . بذل . رفد. نَدی ̍. کرم . جود. فیض . حبوة. حباء. (یادداشت مؤلف ) :
از ملکان کس چنو نبود جوانی
خلق نداند همی که بخشش او چند.

رودکی .


دهد خواهندگان را روز بخشش
درم در تنگ و گوهر در تبنگوی .

ابوالمثل .


ببالا بلند و ببازو ستبر
بمردی چو شیر و به بخشش چو ابر.

فردوسی .


میان بزرگان درخشش مراست
چو بخشایش و داد و بخشش مراست .

فردوسی .


به بخشش چو ابری بود نوبهار
بود پیش او گنج دینارخوار.

فردوسی .


زمین چون بهشتی شد آراسته
ز داد و ز بخشش پر از خواسته .

فردوسی .


دل و زبان و کف او موافقند بهم
گه وفا و گه بخشش و گه گفتار.

فرخی .


روز بخشش نه همانا که چنو بیند صدر
روز کوشش نه همانا که چنو بیند زین .

فرخی .


بزرگواری و کردار اوی و بخشش او
ز روی پیر برون آورد همی آژنگ .

فرخی .


بسا کسا که بدینار بخشش تو ببرد
ز دل غم و ز دو رخسار گونه ٔ دینار.

فرخی .


شه از داد و بخشش بود نیکبخت
کزو بخشش و داد نیکوست سخت .

اسدی .


ای بازپسین زاده ٔ مصنوع نخستین
در بخشش و بخشایش و در دانش و در دین .

سنایی .


بخشش از حق بهانه بر سعداست
جود از ابر و لاف بر رعد است .

سنایی .


آفتاب بخششی و سایه ٔ بخشایشی
زآفتاب و سایه پرسیدم همین آمد جواب .

سوزنی .


هست سه عادت ترا بخشش و مردی و دین
دست سه عادات تست تخم سعادات کار.

خاقانی .


بخشش تو بقدرهمّت تست
نه بقدر ثنا فرستادی .

خاقانی .


این هم ز بخشش فلک و جود عالم است
کان را که خاک باید خوردن شکر خورد.

خاقانی .


زان بخششی که بر درعالم شد
انده نصیب گوهر آدم شد.

خاقانی .


یکی را داد بخشش تا رساند
یکی را کرد ممسک تا ستاند.

نظامی .


ببخشد دست او صد بحر گوهر
که در بخشش نگردد ناخنش تر.

نظامی .


بخشش نیکو آنکه ترا درویش نگرداند. (مرزبان نامه ).
وگر بوعده ٔ بخشش به اتفاق الحال
خلاف عادتشان آتشی جهد ز چنار.

کمال اسماعیل .


تو کیستی که بدین مایه دستگه که تراست
بروز بخشش گویی من و توایم انباز.

کمال اسماعیل .


بر توخوانم ز دفتر اخلاق
آیتی در وفا و در بخشش .

حافظ.


- بخشش ساختن ؛ تهیه کردن و بدست آوردن هبه و صله و انعام :
خدمت سلطان بر دست گرفت
خدمت سلطان سهل است مگر
از پی ساختن بخشش ما
خویش را پیش بلا کرده سپر.

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 184).


|| بخشایش . جوانمردی . عفو. (یادداشت مؤلف ). گذشت . گذشتن از جرم و خطا :
سر مایه ٔ شاه بخشایش است
زمانه ز بخشش بر آسایش است .

فردوسی (از یادداشت مؤلف ).


- امثال :
از خردان لخشش از بزرگان بخشش . (یادداشت مؤلف ).
بخشش از بزرگتر است و گناه از کوچکتر. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 394).
|| تقسیم . (یادداشت مؤلف ). قسمت کردن . بخش کردن : سلم بتور پیام فرستاد درباره ٔ بخش کردن فریدون جهان را به سه پسر خود :
سزد گربمانیم هر دو دژم
کزینسان پدر کرد بر ما ستم
چو ایران و دشت یلان و یمن
به ایرج دهد روم و خاور به من
سپارد ترا دست ترکان چین
که از ما سپهدار ایران زمین
بدین بخشش اندر مرا پای نیست
بمغز پدرْت اندرون رای نیست .

فردوسی .


مفرق ؛ جای بخشش موی از سر. (السامی فی الاسامی ). || (اِ) سرنوشت . تقدیر. نصیب . قسمت . قسمت ازلی . مقدر. (یادداشت مؤلف ) :
به بیژن درآمد چو پیر دژم
نبود آگه از بخشش چرخ خم .

فردوسی .


مرا گر زمانه شده ست اسپری
زمانم ز بخشش فزون نشمری .

فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 820).


یکی آنکه از بخشش دادگر
به آز و به کوشش نجویی گذر.

فردوسی .


بجستیم خشنودی دادگر
ز بخشش به کوشش ندیدم گذر.

فردوسی .


باد خنک بر آتش سوزان گماشتم
پنداشتم که حیلت من گشت کارگر
آتش هزار بار فزون گشت از آنچه بود
بخشش همه دگر شد و تدبیر من دگر.

فرخی .


اگر بخشش چنین رانده ست دادار
ببینم آنچه او رانده ست ناچار.

(ویس و رامین ).


جهان گر کنی زیر و بر چپ و راست
ز بخشش فزونی ندانی نه کاست .

(گرشاسب نامه ).


این به بخشش است نه بکوشش ، برنج در رنج توان افزود در روزی نتوان افزود. از اسرارالتوحید). یقول [ زرادشت ] ان ما فی العالم ینقسم قسمین بخشش و کنش ؛ یرید به التقدیر و الفعل . (ملل و نحل شهرستانی ). هیچ آفریده را از تقدیر ایزدی و بخشش آسمانی گذر نیست . (سندبادنامه ص 330).
در آن بخشش که رحمت عام کردند
دو صاحب را محمد نام کردند.

نظامی .


مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت .

حافظ.


|| حوت و ماهی . (ناظم الاطباء). نام برج حوت است کذا فی تحفةالاحباب . (از شعوری ) :
آفتاب آید ز بخشش زی بره
روی گیتی سبز گردد یکسره .

رودکی (از شعوری ).



ترجمه مقاله