ترجمه مقاله

بزشک

لغت‌نامه دهخدا

بزشک . [ ب ِ زِ ] (اِ) طبیب و جراح . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). حکیم و طبیب و جراح را گویند، و با بای فارسی هم آمده است . (برهان ). طبیب باشد و او را بجشک نیز گویند. (لغت فرس اسدی ). طبیب . (غیاث اللغات ).طبیب و بیطار. (ناظم الاطباء). و آنرا با زای فارسی پژشک نیز گویند و چون زا و جیم فارسی بیکدیگر تبدیل می پذیرند بچشک نیز گویند. (از آنندراج ) :
باد خوارزمی چو سنگین دل بزشک دستکار
جیب پرمسبار دارد آستین پرنیشتر.

حکیم ازرقی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله