ترجمه مقاله

بقیت

لغت‌نامه دهخدا

بقیت . [ ب َ قی ی َ ] (از ع ، اِ) باقی و باقی مانده از هر چیزی . (ناظم الاطباء). بقیه . مابقی . تتمه . قسمت واپسین : و مرا با این خواجه صحبت در بقیت سنه ٔ احدی وعشرین و اربع مائه افتاد. (تاریخ بیهقی ). خرچنگ ... بنزدیک بقیت ماهیان آمد. (کلیله و دمنه ). هنوز از گل بوستان بقیتی مانده بود. (گلستان ). گفتم بقیت عمرش نمانده بود. (گلستان ). بقیت عمر فرش هوس درنوردم . (گلستان ). || بازمانده و بجای مانده : بقیه ٔ سپاه ، باز مانده ٔ سپاه و بجای مانده ٔ آنها. (ناظم الاطباء). || بمجاز، بهترین و عالیترین : و بی بلار وزیر که بقیت کفات عالم و دهات بنی آدم است ... (کلیله چ مینوی ص 357). و رجوع به بقیة شود.
ترجمه مقاله