بوریاباف
لغتنامه دهخدا
بوریاباف . (نف مرکب ) آنکه بوریا بافد. (آنندراج ). سازنده ٔ بوریا. (ناظم الاطباء). بوریاگیر. حصیرباف :
بقدر شغل خود باید زدن لاف
که زردوزی نداند بوریاباف .
بوریاباف اگرچه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر.
حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زردوز و بوریاباف است .
|| پتل بند و تپنگوی اسباب . (ناظم الاطباء).
بقدر شغل خود باید زدن لاف
که زردوزی نداند بوریاباف .
نظامی .
بوریاباف اگرچه بافنده است
نبرندش به کارگاه حریر.
سعدی .
حدیث مدعیان و خیال همکاران
همان حکایت زردوز و بوریاباف است .
حافظ.
|| پتل بند و تپنگوی اسباب . (ناظم الاطباء).