ترجمه مقاله

جحی

لغت‌نامه دهخدا

جحی . [ ج ُ حا ] (اِخ ) دجین بن ثابت ، مکنی به ابوالغض و مشهور به جحا است . وی از قبیله ٔ فزاره بود ودر اوایل قرن دوم هجری در کوفه میزیست و با ابومسلم خراسانی معاصر بود. حکایات مضحکی از او منقول است . (از ریحانة الادب ج 4 ص 203). نام یکی از اکابر است که خود را دانسته به دیوانگی و مسخرگی افکنده بود. گویند: روزی در محفلی خوش طبعی خوشی کرد و لطیفه ٔ خوبی گفت کسی متوجه آن نشد، از غصه ٔ آن چون بخانه رفت چرخه ٔمادر خود را شکست . (برهان ، لغات متفرقه ). نام مسخره ای که لطیفه خوب گفتی . آورده اند که روزی به محفلی لطیفه ای خوب گفت کسی نخندید. از تشویر آن هنگامی که بخانه رفت چرخه ٔ مادر شکست . (شرفنامه ٔ منیری ). مخفف جوحی . نام مسخره ای که نهایت خوش طبع و ظریف بود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). یکی از تابعین است و مادر او خادمه ٔ مادر انس بن مالک است . و این همان کسی است که از او حکایات مضحک کنند. (یادداشت مؤلف ). و هم مؤلف ریحانة الادب آرد: او در مضحکه گویی همانند ملا نصرالدین بود و از وی نوادر بسیاری منقول است . گویند شبی نزدیک کنیز پدر خود رفت و اظهار عشق و محبت کرد ناگاه کنیزک بیدار شد و گفت تو کیستی که در این وقت شب در کنار من آمده ای ؟ گفت مترس که من پدرم هستم ! و برای کتمان این جنایت از آن ببعد خود را به بلاهت زد تا آنکه ضرب المثل شد چنانکه گویند: «احمق من جحی ». و روزی وی را به مجلس ابومسلم خراسانی که حجر یقطین نیز در آنجا بود احضار کردند. یقطین را بهمین نام مخاطب ساخت و گفت ای یقطین کدام یک از شما دو تن ابومسلم هستید. و نیز شبی از خانه بیرون رفت و کشته ای در راه دید بخانه آورد و در چاه انداخت پدر وی آگاه گشت و در دم جسد آن کشته را بیرون آورد و در جای دیگر پنهان ساخت و قوچ شاخداری را کشت و بجای آن جسد بچاه انداخت ، فردای آن شب جحا با کسان مقتول که در جستجوی جسد بودند برخورد کرد و گفت : در خانه ٔ ما کشته ای وجود دارد و دور نیست همان کسی باشد که وی را میجویید، آنان خود جحا را بچاه انداختند تا جسد را بیرون آورد و همین که دست جحا بشاخ قوچ رسید بانگ برآورد که مقتول شماشاخ هم داشت یا نه ؟ کسان مقتول از گفته ٔ او بخنده افتادند و برگشتند. و بسیاری از این گونه نوادر و امثال بدو منسوب است . (از ریحانة الادب ج 4 ص 203). تاریخ تحقیقی تولد و وفات او معلوم نیست . و رجوع به لباب الالباب ج 1 و احوال و اشعار رودکی ص 1181 و قاموس الاعلام ترکی شود. او را بنامهای جُحا و جوحی نیز خوانند.
نام این شخص افسانه ای در اشعار فارسی بتکرار آمده است :
اندر این ایام ما بازار هزل است و فسوس
کار بوبکر ربابی دارد و طنز جحی .

منوچهری .


ترا سخن نه بدان داده اند تا تو زبان
درافکنی به خرافات خنده ناک جحی .

ناصرخسرو.


با جحی گفت روزکی حیزی
کز علی وز عمر بگو چیزی
گفت با وی جحی که انده چاشت
در دلم حب و بغض کس نگذاشت .

سنایی .


آن احمقی که میرک سینا و جاحظند
اندر مقابل جحی و هبنقه .

سوزنی .


باده ٔ نابم فرست ای آنکه دهر
در زمانه مثل تو دیگر نداشت
ور نداری از کسی دیگر مخواه
این مثل برخوان که جحی خر نداشت .

صاحب نظام الدین یحیی .


چو شعر نیک بیابی نظرنباید کرد
به هزلهای ربابی و طنزهای جحی .

ادیب صابر.


از حسدفتح تو، خصم تو پی کرد اسب
همچو جحی کز خدو»، چرخه ٔ مادر شکست .

انوری .


ترجمه مقاله