ترجمه مقاله

حاجت آمدن

لغت‌نامه دهخدا

حاجت آمدن . [ ج َ م َ دَ ] (مص مرکب ) ضرورت پیدا کردن . لازم شدن . احتیاج پیدا کردن . نیاز افتادن : شعر در او (مسعود) نیکو آمدی و حاجت نیامدی که دروغی گفته آید. (تاریخ بیهقی ).و اگر وی از این ولایت دور ماند جبال و آن ناحیت تباه شود چنانکه حاجت آید که آنجا سالاری باید فرستاد. (تاریخ بیهقی ). حاجت نیاید ترا استطلاع رای ما کردن . (تاریخ بیهقی ). حاجت آمد به معاونت یلان غور. (تاریخ بیهقی ). هر چیزی که خرد و فضل وی آن را سجل کرد بهیچ گواه حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی ). اگر آید حاجت ، مردم گرم مزاج را، بخوردن شراب ، با آب و گلاب ممزوج کنند تا زیان نکند. (نوروزنامه ). || ضرورت . ضرور. دربایست . اندربایست . (دهار) : اگر رام وخوش پشت نباشد بیم میکند در وقت ، و وقتیکه حاجت آیدمیرمد. (تاریخ بیهقی ). خداوند را خود مقرر است بگفتار بنده و دیگر بندگان حاجت نیاید. (تاریخ بیهقی ).
ترجمه مقاله