ترجمه مقاله

حدقة

لغت‌نامه دهخدا

حدقة. [ ح َ دَ ق َ ] (ع اِ) سیاهی چشم . (دستور اللغة) (دهار). سواد عین . سیاهه ٔ چشم . (ربنجنی ). حندر : از سر ضجرت و ملالت انگشت فروکرد و حدقه ٔ خویش بیرون کرد و جان در سر کارنهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ . ق . ص 291). ج ، حَدَق ، حِداق ، اَحداق . (منتهی الارب ). || چشمخانه . کاسه ٔ چشم . (بحر الجواهر). حلقه ٔ چشم . در آنندراج این معنی را با تلفظ [ ح َ ق َ ] بنقل از بعضی محققین آورده است : اهل دیگر شهرها و موضعهای محفوظه مانند حدقه ٔ چشم شتر فرودآمده بودند. (تاریخ قم ص 301). جِلْسی ّ؛ گرداگرد حدقه ٔ چشم . (منتهی الارب ). و صاحب غیاث گوید: حَدَقة، بفتحات ؛سیاهی چشم ، از قاموس و منتخب و کنز و صراح و بحر الجواهر. و بعض محققین چنین نوشته اند که حدقة، بفتحات سیاهی چشم و حَدْقة بالفتح به معنی کاسه ٔ چشم آمده است ،اول مأخوذاز حدق بفتحتین که بادنجان باشد، بمناسبت سیاهی لون . و به معنی دوم مأخوذ از حدق بالفتح که مصدر است به معنی گرد چیزی فروگرفتن . چون کاسه ٔ چشم جوهر چشم را گرد فروگرفته است لهذا کاسه ٔ چشم را حدقة گفتند.
- حدقه ٔ صغیره ؛ به به . ببک . نی نی . مردم . مردمک .
ترجمه مقاله