ترجمه مقاله

خوالیگری

لغت‌نامه دهخدا

خوالیگری . [ خوا / خا گ َ ] (حامص مرکب ) دیگ پزی . طباخی . آشپزی . طِباخَت . باورچی گری . آشپزی . خوراک پزی . خوردی پزی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
یکی گفت ما را بخوالیگری
بباید بر شاه رفت آوری .

فردوسی .


برفتند و خوالیگری ساختند
خورشها باندازه پرداختند.

فردوسی .


بدو گفت امروز از ایدر مرو
که خوالیگری یافتستیم نو.

فردوسی .


به خوالیگریشان همی داشتند.

اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 267).


میکند خورشید و مه را کاسه پر تا می رود
در فضای مطبخ جودت ره خوالیگری .

واله هروی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله